معنی مسلخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مسلخ. [م َ ل َ](ع اِ) محل سلخ و جائی که در آن گوسفند را پوست می کنند. ج، مسالخ.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). جای پوست کشیدن چارپایان به معنی ذبح کردن حیوانات.(آنندراج)(غیاث). آنجا که گوسفند از پوست بیرون کنند.(مهذب الاسماء). کشتارگاه. سلاخ خانه.(یادداشت مرحوم دهخدا):
عدوی جاه ترا بخت بد نهازشده ست
به پای خویش همی آردش سوی مسلخ.
سوزنی.
در آن مسلخ آدمیزادگان
زمین گشته کوه از بس افتادگان.
نظامی.
زین چنین عمری که مایه ی ْ دوزخ است
مر قصابان غضب را مسلخ است.
مولوی.
|| آنجا که جامه در گرمابه برکنند.(مهذب الاسماء). آنجا که جامه بیرون کنند در گرمابه.(دهار). بُنه. بینه. رخت کن. سربینه. سربنه. سرحمام.(یادداشت مرحوم دهخدا). جامه کن:
این جهان مسلخ گرمابه ٔ مرگ آمد
هرچه داری بنهی پاک در این مسلخ.
ناصرخسرو.
به وقتی که بیرون آمدیم هرکه در مسلخ گرمابه بود همه بر پای خاسته بودند.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 257). چون از گرمابه بیرون آید اندر مسلخ بخسبد تا عرق کند.(ذخیره ٔخوارزمشاهی). در جنب خانه حمامی عالی و مسلخی منقش به کاشی تراشیده و جامهای رنگین ساخته.(تاریخ جدید یزد).
کشتارگاه، جای پوست کندن، رخت کن، رخت کن گرمابه، جمع مسالخ. [خوانش: (مَ لَ) [ع.] (اِ.)]
قتلگاه،
کشتارگاه،
کشتارگاه
کشتارگاه
کشتارگاه
سلاخخانه، مذبح، کشتارگاه، قتلگاه، رختکن (گرمابه)
جائی که در آن گوسفند را پوست میکنند، کشتارگاه، سلاخ خانه
مَسلَخ، کشتارگاه، محل کشتن و پوست کندن حیوانات (جمع: مَسالِخ)،