معنی مسما در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسما. [م ُ س َم ْ ما](اِ) نوعی غذا که باگوشت و بادنجان و جز آن تعبیه کنند. و آن اقسامی دارد مانند مسمای بادنجان، مسمای کدو و غیره. این کلمه فارسی است و چنانکه بعضی گمان برده اند، تصحیف و تحریف مسمّن عربی نیست.(یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی ازخورش که با پلاو(پلو) خورند.(ناظم الاطباء). نظیر: مسمای آلو. مسمای بادنجان. مسمای جوجه. مسمای کدو.

مسما. [م ُ س َم ْ ما](ع ص) رسم الخطی از مسمی. نامیده شده. خوانده شده. ملقب.(ناظم الاطباء):
آسمان در حرم کعبه کبوتردار است
که ز امنش به در کعبه مسما بینند.
خاقانی(دیوان چ هند ص 20).
و رجوع به مسمی شود.

فرهنگ معین

(مُ سَ مّ) [ازع.] (اِ.) نوعی غذا که با گوشت و بادمجان و غیره پزند و آن اقسام مختلف دارد مانند مسمای بادمجان، مسمای مرغ و غیره.

فرهنگ عمید

خوراکی که از گوشت، بادمجان، یا کدو تهیه می‌شود،

معیّن، معلوم،
نامیده‌شده،

حل جدول

نوعی‌غذا، معیّن، معلوم، نامیده‌شده، ، نامگذاری‌شده

مترادف و متضاد زبان فارسی

نامیده‌شده، نامگذاری‌شده، مسمی، نوعی‌غذا

فرهنگ فارسی هوشیار

بر گرفته فارسی گویان از مسمن چرباک (اسم) رسمالخطی از مسمی، نوعی غذا که با گوشت (گوسفند یا مرغ) وبادنجان و غیره پزند و آن اقسامی داردمانند مسمای بادنجان مسمای بره مسمای ماهی.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر