معنی مسکوت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مسکوت. [م َ](ع ص) کسی که دچار بیماری سکته شده باشد.(از اقرب الموارد)(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). سکته زده. مبتلی به بیماری سکته. || ساکت شده و خاموش شده.(ناظم الاطباء).
- مسکوت عنه، چیزی که سزاوار خاموشی بود، و نگفتنی.(ناظم الاطباء).
- مسکوت گذاشتن مطلبی، از آن سخن نگفتن. نخواستن که مطرح شود.

فرهنگ معین

(مَ) [ع.] (اِمف.) ساکت شده، خاموش شده.

فرهنگ عمید

آنچه دربارۀ آن حرفی زده نمی‌شود،

حل جدول

امری که در مورد آن حرفی زده نشود

ساکت و خاموش شده

امری که در مورد آن حرفی زده نشود، ساکت، خاموش شده

مترادف و متضاد زبان فارسی

خاموش، بی‌صدا، ساکت، موقوف‌گذاشته، سکوت‌شده، متوقف‌شده، رهاشده

فرهنگ فارسی هوشیار

کسی که دچار بیماری سکته شده باشد، خاموش شده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر