معنی مشارکت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مشارکت. [م ُ رَ / رِ ک َ](از ع، اِمص) مأخوذ از عربی شراکت و انبازی و حصه داری وبهره برداری.(ناظم الاطباء). شرکت: و در این تن سه قوه است یکی خرد و سخن و جایگاهش سر به مشارکت دل و دیگر خشم جایگاهش دل.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). دو مهتر بازگشتند بسی رنج بر خاطره های پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی... و مشارکتی بپای شد.(تاریخ بیهقی). و قویتر سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است.(کلیله و دمنه). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است.(کلیله و دمنه). به رتبت وزارت رسید و از حضیض خدمت به اوج مشارکت ملک پیوست.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 384). نخست مشارکت حس و عقل یاد کرد.(مصنفات باباافضل ج 2 ص 391).
- مشارکت دادن، انبازی دادن. شرکت دادن. شریک ساختن: قیصر گفت... تو را چون جیب روزگار به انواع اصطناع مشحون گردانم و در ملک و حکومت مشارکت و... دهم.(سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 26).
- مشارکت داشتن، شریک بودن و انبازی داشتن.(ناظم الاطباء).
- مشارکت کردن، انبازی کردن و شراکت کردن.(ناظم الاطباء).
|| همسری و همجنسی. || هم خویی. || هم شکلی.(ناظم الاطباء).
(مُ رَ کَ) [ع. مشارکه] (مص ل.) شریک شدن.
باهم شریک شدن، شرکت کردن با هم،
انبازی، همکاری، شراکت، شریک شدن
انبازی
همکاری، همان بازی، میان وندی
همکاری
انبازی، سهمبری، شراکت، شرکت کردن، انبازی کردن
با هم شریک شدن