مشبک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مشبک. [م ُ ش َب ْ ب َ](ع ص) هرچیز درهم آمده و درهم آمیخته شده.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). و رجوع به تشبیک شود. || هر شی ٔ که در آن سوراخ سوراخ باشد به هندی آن را جالی گویند.(غیاث)(آنندراج). هر چیزی شبکه شده و درهم درآورده و مانند پنجره شده و درهم داخل گشته.(از ناظم الاطباء). شبکه دار. با شبکه. سوراخ سوراخ. غلوه کن. غلبه کن. غلبکن. چشمه چشمه. پنجره پنجره. چون شبکه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ز غمزه ٔ تو مشبک چو خانه ٔ زنبور
به سینه در دل من دائماً در افغان است.
رفیعالدین لنبانی.
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان
پس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده.
خاقانی.
این هفت تا به خانه مشبک شد از دعا
تا شاه در مقرنس ایوان تو نشست.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 756).
نحل را کز نهال باغ خرد
در مشبک نعیم الوان است.
خاقانی.
در مشبک دریچه پنداری
کآفتاب زحل خور اندازد.
خاقانی(دیوان ص 466).
ز حلقوم دراهای درافشان
مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی(خسرو و شیرین چ وحید ص 298).
خورشید از رویش خجل
گردون مشبک همچو دل.
مولوی(از فرهنگ فارسی معین).
||(اِ) نوعی از غذا.(از ذیل اقرب الموارد). نوعی از شیرینی ها.(از محیط المحیط).
(مُ شَ بَّ) [ع.] (اِمف.) شبکه دار، سوراخ سوراخ.
شبکهدار، مانند پنجره، سوراخسوراخ،
سوراخسوراخ، شبکهای، متخلخل
هر چیز درهم آمده و درهم آمیخته شده، سوراخ سوراخ، غلبه کن، با شبکه، چشمه چشمه تنیده روزنداری توری (اسم) دارای شبکه (مانند پنجره) سوراخ سوراخ: خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل. . . (دیوان کبیر)
مُشَبَّک، در هم گردیده، داخل هم شده، مغشوش، شبیه شبکه شده، در فارسی بیشتر به معنای اخیر یعنی سوراخ سوراخ و پنجره ای مثل تور ماهیگیری (شَبَکَه) مصطلح است،