معنی مشوق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مشوق. [م َ](ع ص) به آرزو آورده شده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). شائق.(آنندراج)(غیاث):
کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماندآنگه نه مشوق.
مولوی.
|| عاشق.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).
مشوق. [م ُ ش َوْ وِ](ع ص)به آرزو درآورنده کسی را.(غیاث)(آنندراج)(منتهی الارب). آنکه به آرزو و شوق آورد.(یادداشت مؤلف).
مشوق. [م ُ ش َوْ وَ](ع ص) به آرزو درآورده شده.(غیاث)(آنندراج).
(مُ شَ وَّ) [ع.] (اِفا.) به شوق آورده شده.
(مُ شَ وِّ) [ع.] (اِمف.) تشویق کننده، بر سرشوق آورنده.
آرزومندکننده، بهشوقآورنده،
تشویقکننده، به شوق آورنده
تشویق کننده، به شوق آورنده
امیدده، برانگیزنده
صفت محرض، محرک، مروج
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار (اسم) بشوق آورده شده (اسم) بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . . جمع: مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
مُشَوِّق، به شوق آورنده، تشویق کننده (حق را «مشوّق اوّل» گفته اند)،