معنی مضموم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مضموم. [م َ](ع ص) ضمیمه شده و افزوده شده. پیوسته شده و بهم جمع شده.(ناظم الاطباء): و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از دوستان قدیم من است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275). و دیگر کتاب هندوان بدان مضموم گردد.(کلیله و دمنه). || اسمی که دارای ضمه باشد.(ناظم الاطباء). || حرفی با پیش. حرفی با حرکت ضمه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

ملحق شده، ضمیمه شده، واژه ای که دارای ضمه باشد. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِمف.)]

فرهنگ عمید

جمع‌شده، گرد‌آورده‌شده،
[نحو] کلمه‌ای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه‌دار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ضمه‌دار

فرهنگ فارسی هوشیار

ضمیمه شده و افزوده شده، پیوسته شده

فرهنگ فارسی آزاد

مَضمُوم، مُنضَم شده، اضافه گردیده، حرفی که حرکت پیش یا ضمه (_ُ) دارد، کلمه ای که حرف آخرش صدای پیش یا ضمه دارد،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر