معنی مظالم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مظالم. [م َ ل ِ] (ع اِ) ستم ها. این جمع مَظلِمه به معنی ستم باشد. (آنندراج) (غیاث). ستم و زبردستی و ستمگری. (ناظم الاطباء):
خطا بین که بر دست ظالم برفت
جهان ماند و او بر مظالم برفت.
سعدی.
- رد مظالم، مالی که به فقیه یا مرجع تقلید یا مجاز از طرف وی دهند، بابت مظلمه ای که شخص بر عهده دارد و نمیداند به چه کسی مدیون است تا او را راضی سازد و یا بدوبپردازد و او به وکالت از طرف شرع، از جانب مظالم خواه به مستمندان و مستحقان پردازد.
|| عدالتگاهها و جاهایی که در آن ظالمان را به سزا میرسانند. (آنندراج) (غیاث). دیوان داوری. دادگاه. جایی که در آن ترافع کنند:
بیندیش از آن روز کاندر مظالم
به توزیع کردی مرا میزبانی.
منوچهری.
چون پیش وی شد گفت به مظالم بودی. (تاریخ سیستان). دیگر روز مظالم بود آنجا رفت اندرپیش عمرولیث گفت آن مرد [خونی] را به من ارزانی باید کرد. (تاریخ سیستان). محمدبن هرمز اندر مظالم شد و گفت به سیستان رسم نیست که مال به زیادت خواهند. (تاریخ سیستان).
وقتی امیرنصر ابوالقاسم را دستاری داد و دراین باب عنایت نامه نبشت نشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 365).
یکروز عاشق تو ز بیدادتو همی
اندر مظالم ملک دادگر شود.
مسعودسعد.
- دیوان مظالم، دیوان دادخواهی و دادرسی. (ناظم الاطباء).
|| ج ِ مَظلِمَه. دادخواهی. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط): مجلس مظالم و درِ سرا گشاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). در هفته دوبار مظالم خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36).
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صفار است.
ناصرخسرو.
و موبد موبدان را بر قضا و مظالم گماشت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 92).
- به مظالم نشستن، به دادخواهی نشستن. به مظالم نشستن شاهی یا وزیری و یا قاضیی. داددهی نشستن اغاثه ٔ مظلومان را. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و هرگز به تدبیری مشغول نگشتی و قصه بر نخواندی و به مظالم ننشستی. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 73). قصه ای نوشت و آن روز که عبداﷲ طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست و به خدمت وی رفت و قصه بداد. (نوروزنامه). هر روز از رقبه ٔ صباح تا رکبه ٔ رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی. (سندبادنامه ص 36).
- مظالم توز، دادخواه. دادجو:
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 114).
- مظالم راندن، ترافع کردن و قضاء محاکمه بین مدعی و مدعی علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مظالم کردن، دادرسی کردن. داددهی کردن:
اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم
اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار.
منوچهری.
عباد به سیستان آمد و هر روز پنجشنبه مظالم کردی. (تاریخ سیستان). امیر مظالم کرد روزی سخت بزرگ با نام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 154). امیر برکران دکان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند و خواجه احمد حسن و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند مظالم کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 282).
- یوم المظالم، روز جزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روز دادرسی.
|| اصطلاحی است برای قضاء عسکر در مقابل قضاء مطلق که در مردمان کشوری رانند. و رجوع به ابن خلکان ص 26 چ تهران شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غیرحسبه و غیرقضاست، بلکه واسطه ای است میان آن دو. رجوع به معالم القربه فی احکام الحسبه ص 9 و بعدآن شود.

فرهنگ معین

(مَ لِ) [ع.] (اِ.) جِ مظلمه، ستم ها.

فرهنگ عمید

مظلمه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستم‌ها، بیدادها، بیدادگری‌ها، مظلمه‌ها، مظلمت‌ها، زورستانی‌ها، دادخواهی‌ها، دادگاه، محکمه

فرهنگ فارسی هوشیار

ستمها، زبردستی و ستمگری

فرهنگ فارسی آزاد

مَظالِم، ظلم های وارده، آنچه که به ظلم اخذ شده (مفرد: مَظلِمَه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر