معنی معارض در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
معارض. [م َ رِ](ع اِ) ج ِ معرض.(بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محلهای عرضه کردن. جاهای نمایش: زن صاحب جمال در بعضی ملابس خوبتر نماید و کنیزک بیش بها در بعضی معارض خریدارگیرتر آید.(المعجم چ مدرس رضوی ص 331).
معارض. [م ُ رِ](ع ص) مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل.(ناظم الاطباء): تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89).چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد.(تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به معارضه شود.
- بلامعارض، بی مدعی. بدون مخالف. بدون حریف. بدون رقیب.
- معارض شدن، مقابل شدن و روبرو شدن ومتعرض شدن و مانع گشتن.(ناظم الاطباء).
|| شتر ماده که بچه را بوی کند و شیر ندهد.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).
(مُ رِ) [ع.] (اِفا.) مخالف، دشمن. ج. معارضات.
مخالف، مقابل،
طرف مقابل،
مخالف، رقیب و حریف
مخالف، رقیب، حریف
حریف، دشمن، رقیب، عدو، مخالف، مدعی، معاند، هماورد،
(متضاد) محب، موافق، دوستدار
مخالف، مقابل
مُعارِض، در فارسی بیشتر بمعنای مخالف مصطلح است (بمعانی مُعارَضَه توجه گردد)