معنی معز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معز. [م َ ع َ / م َ](ع اِ) بز.(ترجمان القرآن)(نصاب الصبیان). بز، خلاف ضَاءْن.(منتهی الارب). بز که حیوان معروف است.(غیاث)(آنندراج). برخلاف ضأن و مؤنث استعمال می گردد و اسم جنسی است که واحدی از لفظ خود ندارد ج، اَمعُز، مَعیز. واحد آن ماعَز.(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد): ثمانیه ازواج من الضأن اثنین و من المعز اثنین.(قرآن 144/6). ||(اِخ)(اصطلاح نجوم) بزیچه. عیوق.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معز. [م َ](ع اِ) ج ِ ماعز.(ناظم الاطباء).

معز. [م َ](ع مص) جدا کردن بز را از گوسفند.(ازمنتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معز. [م ُ](ع ص، اِ) ج ِ اَمعَز و مَعزاء.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). رجوع به امعز و معزاء شود.

معز. [م َ ع َ](ع اِمص) درشتی و سختی.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). ||(ص) زمین درشت.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء). ||(مص) سخت گردیدن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بسیاربز گردیدن.(آنندراج)(ازمنتهی الارب)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معز. [م ُ ع ِزز](ع ص) گرامی دارنده.(آنندراج). کسی که تعظیم می کند و عزیز می دارد.(ناظم الاطباء). عزیزکننده. عزت بخش. مقابل مُذِل ّ.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو با مذلت دوستان بااعتزاز.
منوچهری.

معز. [م ُ ع ِزز](اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.(مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

معز. [م ُ ع ِزز](اِخ) رجوع به عزالدین آیبک و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.

فرهنگ معین

(مُ عِ زّ) [ع.] (اِفا.) عزت دهنده.

فرهنگ عمید

عزیز‌کننده، گرامی‌دارنده،

حل جدول

عزت دهنده

عزیز کننده

عزیز کننده، عزت دهنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم

فرهنگ فارسی هوشیار

عزیز کننده، گرامی دارنده

فرهنگ فارسی آزاد

مُعِزّ، (اسم فاعل از اِعزاز) عزیز گرداننده، گرامی کننده، ایضاً عزیز دارنده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری