معنی معزم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معزم. [م ُ ع َزْ زِ](ع ص) افسونگر.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). عزیمت خوان و افسونگر.(غیاث)(آنندراج). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم داند. عزایم خوان.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چو هنگام عزایم زی معزم
به تک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
وینک خزان معزم عید است و بهر صرع
بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش.
خاقانی.
خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف
خط معزمان شده برگ رز از مزعفری.
خاقانی.
ماری به کف مرا و بنان است این قلم
دستم معزمی شده کافسون مار کرد.
خاقانی.
|| تعویذفروش.(مهذب الاسماء).

معزم. [م ُ ع َ ز زَ](ع ص) افسون زده.(غیاث)(آنندراج).

معزم. [م َ زَ / م َ زِ](ع مص) آهنگ نمودن و دل نهادن. عزیمه. عزیم. || کوشش کردن.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

فرهنگ معین

(مُ عَ زِّ) [ع.] (اِفا.) افسونگر، جادوگر.

فرهنگ عمید

افسون‌گر،

مترادف و متضاد زبان فارسی

افسونگر، جادوگر، ساحر، مارافسا

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ مار افسای مار فسای مار باز، افسونگر (اسم) افسونگر، مار فسای: ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد. (خاقانی) جمع: معزمین.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر