معنی معمایی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

معمایی. [م ُ ع َْم ما](ص نسبی) منسوب به معما.رجوع به معما شود. || آنگه معما گوید. آنکه معما طرح کند: جانی همدانی... معمایی است و طبع خوبی هم دارد.(ترجمه ٔ مجمعالخواص ص 273).

معمایی. [م ُ ع َم ْ ما](اِخ) میر رفیعالدین حیدر معمایی کاشی. رجوع به رفیعی شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رازآلود، رمزآمیز، مرموز، چیستانی، لاینحل

فرهنگ فارسی هوشیار

در تازی نیامده پردکی کرتکی (صفت) منسوب به معما (معمی)، کسی که معما (معمی) گوید: (جانی همدانی. . . معمایی است و طبع خوبی دارد. . . ) (ترجمه مجمع الخواص 273)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر