معنی مغفور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مغفور. [م َ](ع ص) آمرزیده شده. گناه پوشیده شده.(آنندراج). آمرزیده شده.(ناظم الاطباء). آمرزیده. خدابیامرز. عفوشده. بخشوده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
خود نکردم گنه وگر کردم
هست اندر کرم گنه مغفور.
مسعودسعد.
مجلس او بهشت شد که در او
گنه بندگانش مغفور است.
مسعودسعد.
پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد
پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 70).
برِ عدلت ستم مقهور و مخذول
برِ حلمت گنه معفو و مغفور.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان ایضاً ص 183).
ساعیان قتل آن شاهزاده ٔ مغفور و قاتلان او هر یک به بلایی گرفتار آمد.(عالم آرا).
- مغفور شدن، بخشیده شدن. آمرزیده شدن. مورد عفو واقع شدن:
جز به پرهیز و زهد و استغفار
کار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
مغفور. [م ُ](ع اِ) به معنی مغفار است. ج، مغافیر.(منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). رجوع به مغفار شود.
(مَ) [ع.] (اِمف.) آمرزیده شده.
آمرزیدهشده،
آمرزیده، بخشوده، مبرور، مرحوم
آمرزیده شده و گناه پوشیده شده، عفو شده، خدابیامرز
مَغفُور، آمرزیده شده، بخشوده شده،