معنی مفاخر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مفاخر. [م َ خ ِ](ع اِ) ج ِ مفخره.(اقرب الموارد). ج ِ مفخره و مفخر.(ناظم الاطباء). مآثر. مکارم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مفاخر ملکان زمانه از لقب است
بدوست باز همیشه مفاخر القاب.
مسعودسعد.
سیرت پادشاهان این دولت طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بنی آدم شده.(کلیله و دمنه).و آن دریای زاخر مفاخر را... از مخاطره ٔ دریا که قصد آن دارد نگاه دار.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 33). و قلاید مفاخر و عقود مآثر به ثنا و وسایط دعا می طرازد.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). از مفاخر ابونصر میکالی دو پسر بودند که هر یک کوکبی بود در سماءسیادت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 279). به مآثر و مفاخر و معالی و معانی ایشان متخلق شده.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 280). از انوار مآثر و مفاخر او بهره ٔ تمام یافته.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 435). علی الحقیقه مفاخر و مآثر آن پادشاه ولی سیرت فریشته صفت بیش از آن است که عشر عشیر آن در صدر کتابی... شرح توان داد.(المعجم چ دانشگاه ص 20). جمعی از یاران... اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیده ٔ پادشاه وقت... تاریخی می باید راند.(جهانگشای جوینی ج 1 ص 3).
بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول
بر اکتساب مفاخر طبیعتش مفطور.
جامی.

مفاخر. [م ُ خ ِ](ع ص) فخرکننده.(ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(مَ خِ) [ع.] (اِ.) آنچه باعث فخر است. جِ مفخره.

فرهنگ عمید

مفخره

مترادف و متضاد زبان فارسی

مفخره‌ها، مایه‌های‌افتخار

فرهنگ فارسی هوشیار

جمع مفخره، ماثر، مکارم

فرهنگ فارسی آزاد

مَفاخِر، اعمال پسندیده، مَکارِم، مایه های فخر (مفرد: مِفخَرَه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر