معنی مفتی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مفتی. [م ُ](ع ص) وچرگر.(صحاح الفرس). فتوی دهنده.(منتهی الارب)(آنندراج). فتوی دهنده و قاضی و وچرگر.(ناظم الاطباء). فقیهی که فتوی دهد و به پرسشهای شرعی که از او کنند جواب گوید.(از اقرب الموارد). آنکه فروع فقهی را مطابق استنباط خود بیان کند. فتوی دهنده و صاحب فتوی و او قائم مقام امام است به مذهب شیعه و قائم مقام نبی است به مذهب اهل سنت.(فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی):
هر زشت و خطای تو سوی مفتی
خوب است و روا، چو دید دیناری.
ناصرخسرو.
وگر از بهر ضعیفی دو درم باید داد
ندهی تا نشود حاضر مفتی و زعیم.
ناصرخسرو.
کتب حیلت چون آب ز بر داری
مفتی بلخ و نشابور و هری مانی.
ناصرخسرو.
ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با این همه مستی از تو هشیارتریم.
(منسوب به خیام).
هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته ست از لباس
هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته ست از شعار.
سنائی.
مفتی کل علوم، خواجه ٔ چرخ و نجوم
صاحب و صدر زمان، زیور کون و مکان.
خاقانی.
مفتی مطلقش همی خواند
داور دین پناه می گوید.
خاقانی.
شیخ الائمه، عمده ٔ دین، قدوه ٔ هدی
صدرالشریعه، حجت حق، مفتی انام.
خاقانی.
دو بیت بر بدیهه... در زبان آویخته است... و نمی خواست نبشتن، منهی خاطر و مفتی ضمیر می گوید که بنویس.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 341).
سعدی اینک به قدم رفت و به سر بازآمد
مفتی ملت اصحاب نظر بازآمد.
سعدی.
به هر قضیه که مفتی شرع درماند
ز لوح رأی تو گیرد جواب فتوی را.
ابن یمین.
مفتی شرع مکارم چو تویی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود.
ابن یمین.
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده ای.
حافظ.
- المفتی الماجن، کسی که حیله ها به مردم آموزد و گویند آنکه از راه جهل فتوی دهد.(از تعریفات جرجانی). آنکه از حرام ساختن حلال پروا نداشته باشد و حیله ها به مردم آموزد و گویند آنکه از راه جهل فتوی دهد.(از اقرب الموارد).
- مفتی آفرینش، کنایه از نبی اکرم(ص): پس کهتر، بر مصاهرهالقلوب، که مفتی آفرینش علیه الصلوه و السلام فرموده است و مزاوجهالارواح بالمحبه چهار گواه دارم.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 168).

مفتی. [م ُ](ص نسبی، ق مرکب) مفت. رایگان. بیمزد. بی اجرت.(از ناظم الاطباء).در تداول، به رایگان. مجانی. مجاناً.(یادداشت به خطمرحوم دهخدا). مفتکی. و رجوع به مفت و مفتکی شود.

فرهنگ معین

(مُ) [ع.] (اِفا.) فتوادهنده، قاضی.

(ص نسب.) چیز مفت، (ق.) به طور رایگان، مجاناً. [خوانش: (~.)]

فرهنگ عمید

کسی که فتوا بدهد، فتوا‌دهنده، فقیه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاکم‌شرع، فتوادهنده، قاضی، رایگان، مجانی، مجاناً، مفتکی

فرهنگ فارسی هوشیار

فتوی دهنده، قاضی، آنکه فروع فقهی را مطابق استنباط خود بیان کند

فرهنگ فارسی آزاد

مُفتِی، فتوی دهنده، نظر دهنده در مسائل شرعی، فقیه،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر