معنی مقاطع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مقاطع. [م َ طِ](ع اِ) ج ِ مَقطَع.(منتهی الارب)(اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). رجوع به مقطع شود. || مقاطع الاودیه؛ اواخر وادیها.(ناظم الاطباء)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || مقاطعالانهار؛ گذرگاههای آن.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). گدارهای جوی ها.(ناظم الاطباء). || مقاطعالقرآن، جایهایی وقف قرآن.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || مخارج حروف ازدهان: معانی که در ذهن تصور کند بواسطه ٔ مقاطع حروف و فواصل الفاظ بیرون دهد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 97). || جاهای اتمام و انتها.(غیاث)(آنندراج). || عبارت از مقدماتی است که ادله و حجج به آنها منتهی می شود از ضروریات و مسلمات و مثل الدور و التسلسل و اجتماع النقیضین.(از تعریفات جرجانی)(از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
مقاطع. [م ُ طِ](ع ص) قطعکننده.(غیاث)(آنندراج)(ناظم الاطباء). || چیزی را به اجاره گیرنده.(غیاث)(آنندراج). چیزی رابه اجاره گیرنده و مقاطعه کننده.(ناظم الاطباء). مقاطعه کار. پیمانکار. که مقاطعه کند: میرزا علی خان امین الدوله را که از جانب دولت ابد آیت مباشرترویج این سَبُک و مقاطععمل این شغل معظم است....(المآثر و الاَّثار ص 95).
(مَ طِ) [ع.] (اِ.) جِ مقطع.
مَقطع
مقطعها، برشها
جمع مقطع، گذرگاهها، جایهای وقف قرآن، قطع کننده
مَقاطِع، به مَقطَع و مِقطَع مراجعه شود،