معنی ملجم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ملجم. [م ُ ج َ](ع ص) لگام کرده شده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به الجام شود.
- ملجم گردانیدن، لگام زدن. افسار زدن. مقید کردن: در موارد و مصادر به لجام خرد ملجم گرداند.(جهانگشای جوینی).
|| مجازاً، مطیع. منقاد: هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بودو هم به حکم و فرمان تو ملجم.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). ||(اِ) مکیال الملجم، دو صاع و نیم و آن ده مُدّ است.(از اقرب الموارد). || از نامهای مردان است.(از منتهی الارب). از اعلام است.(ناظم الاطباء).

ملجم. [م ُ ج ِ](ع ص) لگام کننده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به الجام شود.

ملجم. [م ُ ل َج ْ ج َ](ع اِ) موضع لجام. و گویند: حک باللجام ملجمه، ای فاه.(از اقرب الموارد).

ملجم. [م ُ ج َ](اِخ) نام پدر عبدالرحمان مرادی قاتل حضرت علی بن ابیطالب(ع) است:
در نام نگه مکن که فرق است
اززاده ٔ عوف و پور ملجم.
خاقانی.

فرهنگ معین

(مُ لْ جَ) [ع.] (اِمف.) لجام زده شده.

(مُ جِ) [ع.] (اِفا.) لجام کننده.

فرهنگ عمید

لجام‌شده،
[مجاز] مطیع،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لگام گیر

فرهنگ فارسی هوشیار

لگام کرده شده، افسار زدن

فرهنگ فارسی آزاد

مُلجَم، لجام کرده شده، افسار زده شده، دهنه زده شده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری