معنی ملکه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ملکه. [م َ ل ِ ک َ / ک ِ](از ع، اِ) مأخوذ از تازی، زنی که پادشاه باشد.(ناظم الاطباء). زن که شاه باشد. زن که سلطنت کند. زنی که پادشاهی دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زن پادشاه.(ناظم الاطباء). زوجه ٔ ملک. زن شاه. بانوی شاه:
ذات ملکه است جنت عدن
کس جنت بی گمان ندیده ست.
خاقانی.
چون تو ملکه نبود چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
ازبس که گفتم ای ملکه بس بس از کرم
جمله ملائکه در گوش استوار کرد.
خاقانی.
|| قصداز مادر پادشاه است.(قاموس کتاب مقدس): ملکه ٔ مادر؛ مادر شاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): ملکه سیده والده ٔ سلطان مسعود با جمله حرات از قلعت به زیر آمدند و به سرای ابوالعباس اسفراینی رفتند.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 6). || مادر یگانه ٔ زنبور عسل یک کندو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملکه. [م َ ل َ / ل ِ ک َ](ع اِ) قوت حصول شی ٔ در ذهن و قدرت کردن کاری که متمکن گرددبه طبیعت کسی.(غیاث)(آنندراج). مأخوذ از تازی، سرعت ادراک و دریافت و استواری هوش و فراست و قوت حصول چیزی در ذهن.(ناظم الاطباء). در کیفیات نفسانیه آنچه سریعالزوال بود حال گویند و آنچه بطی ءالزوال است ملکه خوانند.(خواجه نصیر طوسی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از هیئتی که در جایگاه خود ثابت و راسخ باشد. بعباره اخری، زوال آن هیئت از جایگاه خود دشوار بود و این لفظ در برابر حالت استعمال شود.(از کشاف اصطلاحات الفنون). صفت راسخ در نفس: توضیح آنکه هرگاه به سبب فعلی از افعال هیئتی در نفس پیدا شود این هیئت را کیفیت نفسانی نامند و اگر این کیفیت سریعالزوال باشد آن را حال گویند، اما هرگاه بر اثر تکرار و ممارست، در نفس رسوخ یابد و بطی ٔ الزوال شودملکه و عادت و خلق می گردد.(از تعریفات جرجانی). کیفیت نفسانیه ٔ راسخه و ابتدای حدوث آن حال است. ج، ملکات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قال الشیخ فی الشفاء، ان الملکه کانت فی ابتداء حدوثها حالاً.(بحر الجواهر). خواجه ٔ طوسی گوید: ملکه هیأتی نفسانی بود که موجب صدور فعلی یا انفعالی شود بی رویتی.(فرهنگ علوم عقلی از اساس الاقتباس): خسرو اگرچه دانا بود چون سخن پردازی بزرجمهر ملکه ٔ نفس داشت از او مغلوب آمد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 3 93). همت بر مطالعه و مذاکره ٔ آن گمارد تا آن معانی در دل او رسوخ یابد... و آن عبارات ملکه ٔ زبان او شود.(المعجم). و رجوع به اسفار ج 1 ص 138 و ج 2 ص 35 و مقولات ارسطو ص 71 وکشاف اصطلاحات الفنون ص 1328 و اخلاق ناصری ص 64 شود.
- ملکه شدن، در یاد ماندن.(ناظم الاطباء). راسخ شدن صفتی در نفس: ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد.(اوصاف الاشراف ص 10).
|| در برابر لفظ عدم نیز به کار رود.(کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل عدم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(مَ لَ کِ) [ع. ملکه] (اِ.) سرعت ادراک و دریافت ذهن. ج. ملکات.
زن پادشاه، شهبانو، زنی که پادشاه باشد، زنی که نمونه بارز یک خصوصیت ظاهری یا باطنی است: ملکه عصمت، ملکه زیبایی و مانند آن، جنس ماده بالغ و بارور در جامعه حشره های اجتماعی (زنبور عسل، موریانه، مورچه) که کار [خوانش: (~.) [ع. ملکه] (اِ.)]
ملک و قدرت،
صفت راسخ در نفس، قدرت و توانایی کاری یا سرعت ادراک که در اثر تمرین و ممارست در طبیعت انسان متمکن و جایگزین شود،
پادشاه زن،
زن پادشاه، زوجۀ شاه، شهبانو،
شهبانو
امپراتریس
ملیکا
شهبانو
ملک و قدرت