معنی ممات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ممات. [م َ] (ع مص، اِمص) مرگ. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مردن. نماندن. فوت. بمردن. (تاج المصادر بیهقی). موت. (اقرب الموارد). واقعه. ارتحال. مقابل حیات. مقابل محیا. مقابل زندگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون (قرآن 21/45)، یا می پندارند ایشان که بدیها می کنند که ایشان را چون ایشان کنیم و بگرویدند و نیکیها کردند بر همسانی است زندگانی و مرگ ایشان چون بد حکم و کژآوری که می کنند. (کشف الاسرار میبدی ج 9 ص 128).
علو فی الحیاه و فی الممات
لحق انت احدی المعجزات.
ابن الانباری (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244).
خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد
زین در میان حسرت و عزت ممات تو.
مسعودسعد.
در آن قلعه از اوج حیات به حضیض ممات افتاد. (عالم آرا ج 1 ص 123).

ممات. [م ُ] (ع ص) مرده و متروک و منسوخ. (ناظم الاطباء). مهجور. مهجوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): متروک، لخم وجه فلان... قال ابن درید و هو فعل ممات. (قاموس).

فرهنگ معین

(مَ) [ع.] (اِ.) مرگ، زمان مرگ.

فرهنگ عمید

مرگ،
زمان مرگ،

حل جدول

زمان مرگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

فوت، مرگ، وفات، لحظه‌مرگ، واقعه،
(متضاد) حیات

فرهنگ فارسی هوشیار

مردن، فوت، مرگ، نماندن

فرهنگ فارسی آزاد

مَمات، مرگ، زمان مرگ، محل مرگ،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر