معنی ممسوح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ممسوح. [م َ] (ع اِ) رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج). روی و رخسار. (ناظم الاطباء). || عرق و خوی. || (ص) دستار درشت. || ممسح، بسیار دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آنکه چشم و حاجب ندارد.آنکه روی او برابر و مالیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه نصف روی وی برابر و مالیده باشد یعنی در آن چشم و ابرو نبود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درم ساده ٔ بی نقش. || مالیده به روغن و مانند آن. || متبرک آفریده. || شوم آفریده شده. (منتهی الارب). زشت و مشؤوم و خلقتش دیگرگون شده. (از اقرب الموارد). || مرد بسیار سیر و سفر. (منتهی الارب). کثیرالسیاحه. (ترجمه ٔ ترکی قاموس). مسیح. (منتهی الارب). || یاقوت یا لعل ممسوح، آن است که آن را بشکل مدور یا مربع یا مسدس یا مکعب تراشیده باشند و اگر در شکل آن تصرفی نکرده باشند عجمی گویند. (جواهرنامه): در میان تحف لعلی ممسوح که او را از آباء و اجداد فتوح رسیده بود... (جهانگشای جوینی).
ممسوح. [م َ] (ع ص) مسح شده. دست مالیده شده. (ناظم الاطباء). || ساده کرده. (مهذب الاسماء). || آنکه عورت جای (شرمگاه) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن. مجبوب. (یادداشت مرحوم دهخدا): بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید کرد یا مجبوب و یا ممسوح. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
(اِمف.) مسح شده، دست مالیده، (ص.) بسیار دروغگو. [خوانش: (مَ) [ع.]]
مالیده و لمسشده،
مساحتشده،
دست مالیده، لاغر کم گوشت (اسم) مسح شده دست مالیده، آنکه نصف روی وی برابر و مالیده باشد یعنی در آن چشم و ابرو نبود، (صفت) بسیار دروغگوی.
مَمسُوح، (اسم مفعول مَسح) مَسح شده، کسی که بر او روغن یا آب مقدس مالیده شده، مَسّاحی شده (به معانی مسح توجه گردد)،