جدول یاب باشگاه حل جدول مسابقه جدول واژه های پیشنهادی درخواست معنی امکانات سایت وبلاگ جدول یاب فال حافظ استخاره آب و هوا نظرسنجی ها اوقات شرعی کشور های جهان
قوانین | تماس با ما | درباره ما

معنی مهاجر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مهاجر. [م َ ج ِ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت. (از اقرب الموارد). || فحش و سخنهای زشت. (ناظم الاطباء).

مهاجر. [م ُ ج َ] (ع اِ) موضع هجرت. (ناظم الاطباء).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (ع ص) کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی رود و هجرت کند. ج، مهاجرون. (ناظم الاطباء).مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه از وطن خود هجرت کند و آن را ترک گوید و در جایی دیگر مسکن گیرد. (ناظم الاطباء).
- مهاجرنشین، سرزمین معمولاً غیرمتمدن که گروهی از متمدنان بالاخص اروپائیان در آن اقامت گزیده و به آبادی آن پرداخته باشند.
|| کسی که با حضرت محمد (ص) از مکه به سوی مدینه هجرت کرده باشد. (ناظم الاطباء). مسلمانانی که در عصر رسول (ص) از مکه به مدینه رفتند و در این شهر سکونت کردند:
رسول کو و مهاجر کجا و کو انصار
کجا صحابه ٔ اخیار و تابع اخیر.
ناصرخسرو.
و رجوع به مهاجرین شود.
- مهاجر و انصار، مکیان که با حضرت پیغمبر (ص) از مکه به مدینه آمدند و مقیم شدند و مدنیان که در مدینه به حضرت پیوستند.

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی المثنی تجیبی، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ. ق.). رئیس شراه بود در اسکندریه. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی امیه. او به روزگار رسول (ص) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مؤلف).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177).

مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) لقب رجالی محمدبن ابراهیم است. (ریحانه الادب). رجوع به محمدبن ابراهیم شود.

فرهنگ معین

(مُ جِ) [ع.] (اِفا.) هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد.

فرهنگ عمید

کسی که از شهر یا وطن خود به ‌شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت‌کننده،

حل جدول

کوچ‌نشین

سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر در سال 1368

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کوچنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

رحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر،
(متضاد) مقیم، اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر، خشونت‌طلب، مدافع

فرهنگ فارسی هوشیار

کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر، آنکه از وطن خود هجرت کند و در جائی دیگر مسکن گیرد

فرهنگ فارسی آزاد

مَهاجِر محل های هجرت، مَواضع هجرت (مفرد: مَهجَر). تَکَلَّمَ بِالمَهاجِر: با کلمات زشت سخت گفت،

مُهاجِر، کسی که از وطن خود به محل دیگری برای اقامت برود، هر یک از افرادی که با حضرت رسول از مکه به مدینه هجرت کردند، در شریعت الهی به هر یک از بهائیانی اطلاق می شود که به اطاعت الله و به قصد نشر نفحات الله و انتشار دین الله از خانه و شهر خود کوچ کرده و در محلی مهاجرتی معین و مقرر برای هجرت سکنی گزیدند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر
مهاجر: مهاجر. [م َ ج ِ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت. (از اقرب الموارد). || فحش و... مهاجر: مهاجر. [م ُ ج َ] (ع اِ) موضع هجرت. (ناظم الاطباء). مهاجر: مهاجر. [م ُ ج ِ] (ع ص) کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی رود و هجرت کند. ج، مهاجرون. (ن... مهاجر: مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی المثنی تجیبی، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ. ق.). رئیس شراه بود د... مهاجر: مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن ابی امیه. او به روزگار رسول (ص) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مو... مهاجر: مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177). مهاجر: مهاجر. [م ُ ج ِ] (اِخ) لقب رجالی محمدبن ابراهیم است. (ریحانه الادب). رجوع به محمدبن ابراهیم شود. مهاجر: (مُ جِ) [ع.] (اِفا.) هجرت کننده آن که از وطن خود هجرت کرده در جایی دیگر مسکن گیرد. مهاجر: کسی که از شهر یا وطن خود به ‌شهر یا کشور دیگر برود و در آنجا سکنی گزیند، هجرت‌کننده، مهاجر: کوچ‌نشین مهاجر: سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر در سال 1368 مهاجر: کوچنده مهاجر: رحیل، کوچنده، کوچ‌کننده، کوچ‌گر، هجرت‌کننده، مسافر، (متضاد) مقیم، اشغالگر، حمله‌ور، متهاجم، یورشگر... مهاجر: کسی که از جایی به جایی رود و از زمینی به زمینی هجرت نماید، مفارقت کننده از خانه و اقربا یعنی مسافر،... مهاجر: مَهاجِر محل های هجرت، مَواضع هجرت (مفرد: مَهجَر). تَکَلَّمَ بِالمَهاجِر: با کلمات زشت سخت گفت، مهاجر: مُهاجِر، کسی که از وطن خود به محل دیگری برای اقامت برود، هر یک از افرادی که با حضرت رسول از مکه به م...