معنی مهرو در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
مهرو. [م َ] (ص مرکب) ماهروی. مهروی. ماه رو. که رویی چون ماه دارد. || مجازاً زیبا و جمیل:
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم.
حافظ.
نکته ای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین
عقل و جان را بسته ٔ زنجیر آن گیسو ببین.
حافظ.
رجوع به مه روی شود.
فرهنگ عمید
آنکه چهرهای زیبا مانند ماه دارد،
فرهنگ پهلوی
بسان روی ماه روشن و زیبا
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.