معنی مهلک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مهلک. [م َ ل َ / ل ِ / ل ُ] (ع مص) هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک. (اقرب الموارد). رجوع به هلاک شود.

مهلک. [م َ ل َ] (ع اِ) مهلکه. جای هلاک:
ای مفلسی که در سر تست از هوای گنج
پایت ضرورت است که در مهلکی شود.
سعدی (طیبات).

مهلک. [م ُ ل ِ] (ع ص) کشنده. ممیت. میراننده و هلاک کننده. (آنندراج). قاتل. متبر: به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته. (کلیله و دمنه). بعد از آن ملاحده ٔ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 36). || نیست کننده. تباه کننده. متلف. ج، مهلکات. مقابل محیی. مقابل منجی.

فرهنگ معین

(مُ لِ) [ع.] (اِفا.) هلاک کننده، نابود کننده.

فرهنگ عمید

هلاک‌کننده، نیست‌کننده، کشنده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کشنده، مرگبار

کلمات بیگانه به فارسی

کشنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاد، خطرناک، خطیر، قتال، کشنده، وخیم، هالک

فرهنگ فارسی هوشیار

قاتل، کشنده، میراننده و هلاک کننده کشنده میراننده مردات مرداد (اسم) هلاک کننده کشنده: } بعد از آن ملاحده مخاذیل برکیارق را کار دزدند مهلک نبود و اثر نکرد. { جمع: مهلکین.

فرهنگ فارسی آزاد

مُهلِک، (اسم فاعل اِهلاک) هلاک کننده، کشنده، سبب هلاک و مرگ،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری