معنی مواج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مواج. [م َوْ وا] (ع ص) دریای موج دار و متلاطم. (ناظم الاطباء). خیزابه دار. خیزابدار. پرموج. بسیارخیزابه. موج زن. بسیارموج زن. بسیارموج. شکن گیر. خیزابه گیر. خیزاب گیر. (یادداشت مؤلف): در مقدمه ٔ لشکر او قرب دویست مربط فیل بود... و بر عقب آن بحری مواج از افواج در پی افواج. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 131). چون بحر مواج وسیل ثجاج به بلخ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 294).
(مَ وّ) [ع.] (ص.) موج زننده، متلاطم، دارای موج.
بسیارموجزننده، پرموج،
پرموج، موج زننده
پر موج، موج زننده
پرموج، زخار، متموج، موجدار، موجزن،
(متضاد) آرام
در تازی نیامده کوهه دار پر خیزاب درفشنیک (صفت) بسیار موج زننده پر موج: } دریای مواج . {
مَوّاج، بسیار موج زننده، پُر موج،