معنی موسی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
موسی. [سا] (اِخ) ابن علی خیاط حاجبی، مکنی به ابوالفضل، از مردم بغداد و معروف به ابن حاجبک است. وی خیاطی صالح و پرهیزگار بود و از ابوعبداﷲحسین بن علی بن السری و ابامسلم عبدالرحمان بن عمرالسمنانی و ابوالفضل محمدبن عبدالسلام بن احمدالانصاری و دیگران سماع دارد و سمعانی گوید: چیزی اندک از او به بغداد در دکانش نوشتم. (از الانساب سمعانی ورق 149).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن سعیدبن موسی بن حدیر حاجب، مکنی به ابوالاصبغ، وزیر وادیب و فصیح بسیار عالم و شیرین گفتار بود. از سوی ناصر اموی به وزارت اندلس رسید. تولد او به سال 255 ووفاتش در سال 320 هَ. ق. بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن رباح لخمی، مکنی به ابوعبدالرحمان، فرمانروای مصر، در افریقیه به سال 90 هَ. ق. متولد شد و در سال 155 به حکومت مصر رسید و نه سال در آنجا حکومت کرد. وی از ثقات محدثان مصر بود. و به سال 163 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (ع اِ) استره. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (نصاب الصبیان). ج، مواسی (مؤنث و گاهی مذکر آید). (ناظم الاطباء). حلاق. تیغ. تیغ دلاکی که بدان سر تراشند. عربی استره است که بدان موی سر تراشند. (از غیاث) (از آنندراج):
به موسی ̍ کهن عمرِ کوته امید
سرش کرد چون دست ِ موسی سپید.
سعدی (بوستان).
|| طرف اعلای خود آهنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
موسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن وهب بن مطیع قشیری ملقب به سراج الدین و معروف به ابن الدقیق، (641- 685 هَ. ق.) از فقیهان شافعی و شاعران نامی بود و کتاب «المغنی » در فقه شافعی از اوست. (الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن علی بن محمد حلبی حمودی دمشقی ملقب به نجم الدین و معروف به ابن البصیص، شیخ الخطاطین روزگار خود در دمشق بودو در همانجا به سال 651 هَ. ق. به دنیا آمد و به سال 716 درگذشت. او در دمشق پنجاه سال تعلیم نویسندگی می کرد. قلمی اختراع کرد که معجز می نامیدند. کتابهای فراوانی به خط او بر جای ماند. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عمران، پیغمبر معروف بنی اسرائیل علیه السلام به این معنی لفظ موسی مرکب است از «مو» و «سا» که به زبان سریانی اولی به معنی تابوت، و دومی به معنی آب است چون ایشان را فرعون از دریای نیل در تابوت یافته لهذا به این اسم مسمی شدند. و نیز نوشته اند که «مو» به زبان قبطی به معنی آب و «شا» به معنی شجر است چون ایشان را در آب قرب اشجار یافته بودند لهذا موشا نام کردند بعد معرب کرده شین را به سین بدل ساختند و به قاعده ٔ ناقص یایی به یاء نوشتند و به الف خواندند. (از غیاث) (از آنندراج). در قاموس محتملاً کتاب مقدس آمده است که از کلمه ٔ قبطی مو = آب + وشه = نجات یافته. ولی این وجه تسمیه هم موجه بنظر میرسد که با ریشه ٔ مصری مس یا مسو = پسر مربوط باشد و محتملاً در اصل با نام یکی از خدایان مصری چون رامسو و یا توتمس مربوط بوده که بعداً تحت نفوذ معنی یکتاپرستی اسرائیلی قرار گرفته. در قاموس کتاب مقدس ترجمه ٔ هاکس آمده است که: در زبان عبری به معنی (از آب کشیده شده) است و او پیشوای قوم اسرائیل است و مدت زندگانی وی را به سه قسمت تقسیم کرده اند که هر یک دارای چهل سال می باشد: دوره ٔ اول - زمانی که دختر فرعون او را از آب کشید و درمنزل فرعون همه ٔ دانشمندانی که بر فنون و قواعد مصریان مهارت داشتند برای تربیت او گمارده شدند. دوره ٔ دوم - از چهل سالگی آن جناب است که نهایت ترقی را کردو در میان مردم و کهنه به پسر دختر فرعون مشهور بودو اگر در آن رتبه بود بلاشک به اعلی درجه ٔ کمال و ترقی دنیوی می رسید. لیکن خدای تعالی بهره ای اعظم و نصیبی عالیتر از برای او که پیشوایی قوم و شارع و مؤسس نظام دینی باشد، مقرر داشت. دوره ٔ سوم - زمان نبوت آن حضرت که با هارون برادر خود برای راهنمایی مردم کمر بست. موسی چون پیغمبری که به دیدار شبه و لقأاﷲ نایل گردید، مدت چهل روز از ظهور ابر و غمامه ٔ مظلمه بر کوه سینا با خداوند بود و تمام اهل کتاب وی را به لقب کلیم اﷲ مفتخر ساخته و می سازند و پیش از وفات همه ٔ قواعد و قوانین شریعت را از برای بنی اسرائیل مجدداً بیان فرمود. (از قاموس کتاب مقدس). وی داماد شعیب، شوی صفورا، برادر هارون است و هم او یهودان را از مصر به ارض موعود برد و لقب او کلیم اﷲ است به سبب راز و نیاز و تکلم که با خدا به مدت چهل شبانه روز در کوه طور سینا کرد. معنی نام او خلاص شده و نجات یافته از آب است. و وجه تسمیه ٔ آن حضرت از این روست که چون فرعون فرمان داده بود همه ٔ نوزادهای پسر را در خانواده های بنی اسرائیل بکشند، پدر و مادر این نوزاد از ترس کشتن فرعون او را در جعبه یا زنبیلی قیراندود قرار دادند و در رود نیل انداختند و به روایت اسلامی، آسیه زن فرعون و به روایت یهود و قاموس کتاب مقدس دخترفرعون که برای گردش به کنار نیل آمده بود وی را دیدو بر حالش رحمت آورد و از آب بگرفت و به فرزندی خویش برگزید و به تربیتش پرداخت و بزرگش کرد تا از سوی خدا به نبوت مبعوث گردید و فرعون و قومش را به پرستش خدای یگانه دعوت کرد و پس از مبارزات و تحمل رنجها و شکنجه ها و نمودن اعجاز، سرانجام به فضل الهی و به نیروی ایمان و حق، بر فرعون و فرعونیان چیره گشت. چون وی در برابر سحر و جادوی کهنه ٔ فرعون که به کمک سیماب، رشته هایی به صورت مار و اژدها درآورده بودند که حرکت می کردند، به امر حق عصای خود را انداخت و عصا به صورت اژدهایی بزرگ درآمد و همه ٔ آثار جادوان فرعون را بلعید. و نیز گویند چون وقتی دستش را در زیر بغل برده بیرون می آورد نوری ظاهر می گشت که جهان را روشن می ساخت و همینکه به بغل می برد زایل می شد. از این روعصای موسی و ید بیضای موسی در زبان و ادب فارسی و در روایات اسلامی سخت مشهور است. گویند وی یک صد و بیست سال عمر کرده است. (از یادداشت مؤلف):
یکی چون دیده ٔ یعقوب و دیگر چون رخ یوسف
سدیگر چون دل فرعون، چهارم چون کف موسی.
منوچهری.
به هارون ما داد موسی مر آن را
نبوده ست دستی بدان سامری را.
ناصرخسرو.
چو هارون موسی علی بود در دین
هم انباز و هم همنشین محمد
به محشر ببوسند هارون و موسی
ردای علی و آستین محمد.
ناصرخسرو.
خون در رگ کان ز بحر دستش
چون بحر شد از عصای موسی.
سیف اسفرنگ.
چشم موسی تار شد بر طور غیرت ز انتظار
از لب داود صوتی به ز موسیقار کو.
سنائی.
مر این حوض را نیل خوانده ست گردون
که موسی و خضر اندر او شد شناور.
خاقانی.
شه سکندر قدر و اندر موکبش
خضر و موسی هم عنان بینم همی.
خاقانی.
مرا عز و ذلی است در راه همت
که پروای موسی و بلعم ندارم.
خاقانی.
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز.
مولوی.
اگر عکس رخ و بوی سر زلفت نبودندی
که بنمودی شب دیجور نور از طور موسی را.
سلمان ساوجی.
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم.
حافظ.
- آتش موسی، آتشی که در وادی ایمن بر درخت علیق بر آن حضرت ظاهر گردید:
می که دهی صاف ده چو آتش موسی
زو دم خاقانی آب خضر بزاده.
خاقانی.
ز آتش موسی برآرم آب خضر
ز آدمی این سحر و معجز کس ندید.
خاقانی.
همچو موسی دیده ای آتش ز دور
لاجرم موسیجه ای در کوه طور.
عطار.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی.
حافظ.
- موسی بنان، که انگشتی همچون حضرت موسی دارد. که دارای دستی چون حضرت موسی است نورافشان:
مهر و مه گویی به باغ از طور نور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.
خاقانی.
- موسی نگاه، که نگاهی چون موسای کلیم اﷲ دارد. که قادر است رؤیت نور حق کند:
این شمع رخ از عالم نوراست ببینید
موسی نگهان آتش طور است ببینید.
(از آنندراج).
موسی. (اِخ) در شواهد زیرین بر وزن «طوسی » آمده است و مراد همان موسی [سا] موسی بن عمران است:
موسی ّ زمان را تو یکی شهره عصائی
وانکه نشناسند که حضمان عقلااند.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق، ص 248).
حیدر عصای موسی دور است و تازه روی
اسلام را به موسی دور از عصا شده ست.
ناصرخسرو.
وندر حریر سبز ستبرقها
سیب و بهی چو موسی و هارون است.
ناصرخسرو.
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسی پیغمبر شبانت.
ناصرخسرو.
زهی به تقویت دین نهاده صد انگشت
مآثر ید بیضات دست موسی را.
انوری.
موسی ام کانی انااﷲ یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام.
خاقانی.
کای مادر موسی معانی
فارغ شو و فاقذ فیه فی الیم.
خاقانی.
موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین
ارنی گفتنش از نور تجلا شنوند.
خاقانی.
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد
آب خضر برآورد آینه ٔ سکندری.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون
چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجتست
کاتش زنه به وادی ایمن درآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 242).
چون بود سیمرغ جانش آشکار
موسی از دهشت شود موسیجه وار.
عطار.
ور نه کی کردی به یک چوبی هنر
موسیی فرعون رازیر و زبر.
مولوی.
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
موسی جان پای در دریا نهاد.
مولوی.
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
- موسی بره گیر، کنایه از آفتاب است به برج حمل، چنانکه سلیمان ماهی گیر، بودن اوست به برج حوت. (انجمن آرا).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عیسی بن ابی حجاج غفجومی، مکنی به ابوعمران و معروف به غفجومی (368- 430 هَ. ق.) شیخ مالکیان در قیروان و اصلش از فاس ولی منسوب به غفجوم بربر بود. در قیروان زندگی کرد و درگذشت. از آثار اوست: 1- الفهرست. 2- التعالیق علی المدونه. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عیسی کسروی. یا کردی کاتب بود و از کتب اوست: 1- کتاب حب الاوطان. 2- کتاب مناقضات. (از الفهرست ابن الندیم). یکی از ایرانیان ناقل و مترجم از فارسی به عربی بود. (از ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک ج 1 ص 281).
موسی. [سا] (اِخ) ابن فارس بن علی مرینی، مکنی به ابوفارس و ملقب به المتوکل علی اﷲ، از پادشاهان دولت مرینی در مغرب اقصی و از فرزندان پادشاهان «بنی مرین » تبعیدی به اندلس بود. در مدت دو سال و چهار ماه حکمرانی خود فتوحات زیادی کرد و به سال 788 هَ. ق. مسموم شد. تولد او به سال 757 بود. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 278).
موسی. [سا] (اِخ) ابن کعب عیینه ٔ تمیمی، مکنی به ابوعیینه، والی و از بزرگترین فرماندهانی بود که در تأسیس دولت عباسی کوشش کردند و بنیان حکومت بنی امیه را ویران کردند. او از یاران ابومسلم خراسانی در خراسان بود و مردم را به سوی بنی عباس دعوت می کرد. والی اموی خراسان او را گرفت و لگام بر دهانش زد و دندانهایش را شکست، ولی او پس از رهایی به پیکار ادامه داد و هنگام ظهور سفاح در کوفه با او بود و نخستین کسی بود که با او بیعت کرد. در عهد منصور به مقامات عالی رسید و از جمله والی مصر و هند شد تا در سال 141 هَ. ق. در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 58 و 225 شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن کبریاء نوبختی، مکنی به ابوالحسن. رجوع به ابوالحسن موسی بن کبریاء و آل نوبخت شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن ابوالحسین احمد یونینی بعلبکی ملقب به قطب الدین و مکنی به ابوالفتح (640- 726 هَ. ق.) مورخ و اصلش از بعلبک بود، ولی در دمشق متولد شد و همانجا درگذشت. پس از فوت برادر شیخ بعلبک شد. وی مردی فاضل و خوش محضرو با شخصیت و عالیقدر بود. از آثار اوست: 1- مختصر مرآهالزمان. 2- ذیل مرآهالزمان. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمد (المهدی) ابن ابی جعفر منصور، مکنی به ابومحمد و معروف به الهادی، از خلفای بنی عباس در بغداد بود. به سال 144 هَ. ق. در ری متولد شد و در سال 169 پس ازمرگ پدر به خلافت رسید، ولی برادرش هارون الرشید وقتی که او به گرگان بود، از مردم برای خود بیعت گرفت و موسی و مادرش با همه ٔ کوششهایی که کردند نتوانستند هارون را خلع کنند تا در سال 170 هَ. ق. پس از یک سال و سه ماه خلافت درگذشت. وی خلیفه ای دلیر و بخشنده بود و به شعر و ادب آشنایی داشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن امین بن هارون الرشید، ملقب به الناطق بالحق، ولیعهد امین. حمداﷲ مستوفی گوید: محمدبن امین نام مأمون و مؤتمن از خطبه بیفکند و پسر خود موسی را ولی عهد کرد و چون او هنوز به نو در سخن می آمد او را، «الناطق بالحق » لقب کرد. (تاریخ گزیده ص 308). موسی به سال 190 هَ. ق. متولد شد. او از سوی پدر به ولیعهدی برگزیده شد و لقب «الناطق بالحق » گرفت، ولی با پیروزی مأمون بر امین و کشته شدن امین، موسی در نزد مادربزرگ خود زبیده ٔ بنت جعفر زندگی کردتا در سال 209 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن قاضی محمود رومی معروف به قاضی زاده و موسی چلپی و ملقب به صلاح الدین، از دانشمندان نامی علوم ریاضی و نجوم و فلسفه و از مردم بروسه بود. به خراسان و ماوراءالنهر و شیراز مسافرت کرد و در سال 815 هَ. ق. در سمرقند بود. غیاث الدین به امر الغبیگ رصدخانه ای در سمرقند بنا میکرد ولی پیش از پایان آن به سال 832 درگذشت. و قاضی زاده کار اتمام بنای آن را بر عهده گرفت و گویا او نیز پیش از پایان کار در حدود سال 840 هَ. ق. درگذشت و قوشچی ساختمان آن را به اتمام رساند. از او کتابهایی برجای مانده، از آن جمله است: 1- شرح التذکره، در نجوم. 2- شرح اشکال التأسیس سمرقندی در هندسه. 3- حاشیه ای بر شرح الهدایه. 4- شرح المخلص فی الهیئه. (از الاعلام زرکلی). موسی بن محمودبن محمود معروف به قاضی زاده ٔ رومی از کتاب و نویسندگان بود و از آثار اوست: 1- حاشیه ای بر شرح هدایه مولانازاده. 2- شرحی برملخص چغمینی. (از کشف الظنون) (از یادداشت مؤلف).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عثمان (ابوسعید) ابن یغمر اسن بن زیان، مکنی به ابوحمو (665- 718 هَ. ق.)، چهارمین پادشاه از پادشاهان بنوعبدالواداز آل زیان در تلمسان و سرزمین مغرب اوسط بود. او حامی و یاور برادرش سلطان ابوزیان در جنگ و صلح بود و پس از او به سال 707 هَ. ق. به حکومت رسید و به اصلاح شهر تلمسان و استوار داشتن آن به منظور دفاع در برابر هجوم مرینیان پرداخت. بسیاری از قبایل مجاور در شمال و جنوب به اطاعت او گردن نهادند و او در شرق دوشهر از شهرهای دولت حفصیه را در تونس گرفت، ولی دولت مرینیان در غرب از پیشروی او جلوگیری کردند. چون او دیگران را بیش از پسرش «ابوتاشفین » می نواخت، پسر با جمعی بر او تاخت و خود و اطرافیانش را کشت. مدت پادشاهی موسی در حدود ده سال بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمدبن یحیی یوسفی، ملقب به عمادالدین (696- 759 هَ. ق.) مورخ و عارف به علوم جنگ و آلات حرب بود. از آثار اوست: 1- کشف الکروب فی معرفه الحروب. 2- نزههالناظر فی سیرهالملک الناصر. (از اعلام زرکلی). (از کشف الظنون).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمد تبریزی حنفی معروف به ابن امیرالحاج متوفی به سال 733 هَ. ق. از نویسندگان قرن هشتم، او راست: شرح بدیعالنظام. و آن را «الرفیع فی شرح البدیع» نامیده است. (از کشف الظنون). او مکنی به ابوالفتح و ملقب به مصلح الدین و خود فقیه حنفی بود. به دمشق و قاهره رفت و در سال 733 هَ. ق. در سفر حج و راه زیارت قبر حضرت رسول (ص) در وادی بنی سالم در راه حجاز درگذشت. کتاب «الرفیع فی شرح البدیع» ابن الساعاتی در اصول از اوست. تولد موسی به سال 669 هَ. ق. بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن محمد ملک عادل بن ابوبکر محمدبن ایوب معروف به اشرف و ملقب به مظفرالدین و مکنی به ابوالفتح (578- 635 هَ. ق.) از پادشاهان دولت ایوبی در مصر و شام بود و الرها و حران و نصیبین و سنجار و خابور و غیره و سرانجام دمشق را گرفت و در همان شهر درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ملک الاشرف... شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن مهدی بن منصور خلیفه ٔ عباسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به هادی. (یادداشت مؤلف). رجوع به هادی شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن مهنابن عیسی بن مهنابن مانع طائی ملقب به مظفرالدین، رئیس آل فضل فرمانروایان بادیهالشام بود. پس از پدر به سال 734 هَ. ق.به فرمانروایی رسید و به سال 742 به تدمر درگذشت. او از پادشاهان عالیقدر عرب بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن میمون بن عبداﷲ قرطبی اندلسی اسرائیلی، مکنی به ابوعمران (529-601 هَ. ق.). یهودیان به زبان خود او را (ابی موشه بن میمن) و ملقب به (موشه هرمان) یعنی موسی زمان خود یا (ناجید) یعنی رئیس ملت می خواندند. وی در قرطبه به دنیا آمد.پدرش قاضی کنیسه ٔ یهود بود. آن گاه که موحدین، قرطبه را تصرف و یهود و نصاری را از آنجا بیرون می کردند، ابن میمون با پدرش ظاهراً اسلام آوردند تا وسیله ٔ مهاجرت خانواده ٔ او به فاس فراهم گردید و بدانجا رفتند واز آنجا به فلسطین و عکا و بیت المقدس عزیمت نمودند و بالاخره او در فسطاط اقامت گزید و ابتدا به تحصیل طب پرداخت و در این فن شهرت یافت و با بیسانی وزیر صلاح الدین آشنا شد و به وسیله ٔ او منصب طبابت خاص سلطان یافت. ابن میمون در مصر درگذشت و جنازه اش را به فلسطین برده در طبریه به خاک سپردند و هنوز قبر او برجاست. وی کتبی چند به زبان عربی در فلسفه و طب دارد و کتابهای فلسفی او که به لاتین ترجمه شده برای بزرگان فلسفه ٔ قرون وسطی در اروپا مانند البرت کبیر و دلکوت سرمشق بود. مهمترین کتاب او «دلالهالحائرین » است که بین عقاید فلاسفه مخصوصاً ابن سینا و فارابی و ارسطو و اعتقادات مذهبی و عبارات مشتبه کتاب مقدس جمع کرده و این کتاب به عبری و لاتین و فرانسه ترجمه شده است بعضی این کتاب را نپسندیدند و آن را «ضلالهالحائرین » نامیدند. دیگر از کتابهای او «فصول موسی » است در طب و رساله ای در تقویم یهود، و مقاله ای در صناعت منطق. چندکتاب دینی نیز دارد و کتاب تلمود (احادیث یهودی) رامانند کتاب های اسلامی به ترتیب فصول و موضوعات مرتب کرده و احکام و شرایع آنان را مانند کتب اسلامی منظم و مرتب نوشته است. (از دایره المعارف اسلامی). از مفسران و فلاسفه ٔ نامی یهود بود و کتاب دلالهالحائرین او حاوی خلاصه ٔ فلسفه ٔ یهود از قدیم الایام تا روزگار وی می باشد و او آن را به شیوه ٔ فلسفه ٔ مشایی نوشته از این رو در فلسفه ٔ بعدی یهود و نیز در فلسفه ٔ اهل مدرسه ٔ قرن 13 سخت اثر گذاشته است. (از یادداشت مؤلف). ورجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 317 و اعلام زرکلی و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 176 و 187 و قاموس الاعلام ترکی و فلسفه های بزرگ ترجمه ٔ احمد آرام ص 62 شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن نصیر لخمی بالولاءالاعرج، مکنی به ابوعبدالرحمان، تابعی و فاتح افریقا و اندلس و متوفی ̍ به سال 98 هَ. ق. به وادی القری و حکمران مصر و افریقا بود و مراکش را در زمان ولیدبن عبدالملک فتح کرد و به بندر طنجه رسید و این نقطه را که آخرین قسمت خشکی بود المغرب الاقصی نام نهادند. (از یادداشت مؤلف). مردی خردمند و دلیر و پرهیزگار و پاک بود و هرگز سپاهی او را شکست نداد. پدر او از سپاهیان معاویه بود، ولی وقتی معاویه بر ضد حضرت علی قیام کرد او با معاویه همراهی ننمود. موسی در سال 89 هَ. ق. از سوی عبداﷲبن مروان برادر عبدالملک مروان که والی مصر و افریقیه بود به سوی افریقیه اعزام شد و او همه ٔ افریقای شمالی و سرزمین بربر و اندلس و مغرب و الجزیره را فتح کرد. چون به دمشق برگشت ولید درگذشت و برادرش سلیمان بجای او نشست. موسی به همراهی خلیفه به حج رفت و در راه در وادی القری به سال 97 و به قولی 99 هَ. ق. درگذشت. تولد موسی در عهد خلافت عمربن خطاب به سال 19 هَ. ق. بود. (وفیات الاعیان ابن خلکان صص 259- 264) (الاعلام زرکلی). و رجوع به تاریخ گزیده ص 273 و سیره ٔ عمربن عبدالعزیزص 111 و 157 و قاموس الاعلام ترکی و الوزراء والکتاب ص 203 و فهرست الحلل السندسیه و فهرست عقدالفرید شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن هارون الاصم ملقب به بنی [ب ُ ن ن ی ی] محدث بود. (از یادداشت مؤلف).
موسی. [سا] (اِخ) ابن یحیی بن خالد برمکی، از رجال دولت عباسی و امیر سند بود. او نخست با غسان بن عباد در سرزمین هند سر می کرد. مأمون به غسان نوشت که او را به فرمانروایی سند منصوب دارد. موسی راجه بالا را که از ملوک آن نواحی بود کشت و خود به حکومت پرداخت و تا پایان عمر (سال 221 هَ. ق.) در این سمت باقی بود. پس از مرگ موسی پسرش عمران جانشین او گردید. (از اعلام زرکلی). و رجوع به فهرست الوزراء و الکتاب و تاریخ اسلام ص 191 و دستورالوزراء ص 41 شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن یسار مدنی معروف به موسی شهوات و مکنی به ابومحمد شاعری از موالی تمیم بن مره بالولاء و از مردم آذربایجان و معاصر و مداح سلیمان بن عبدالملک اموی بود. در مدینه بزرگ شد و زندگی کرد و به شام رفت و از شاعران دربار عبدالملک گشت و در سال (110هَ. ق.) درگذشت. در سبب ملقب گشتن وی به «شهوات » اختلاف کرده اند ابن کلبی گوید به سبب این گفته ٔ اوست در حق یزیدبن معاویه:
لست منا و لیس خالک منا
یا مضیع للصلاه بالشهوات.
گویند تجارت قند و شکر می کرد، زنی گفت موسی پیوسته ما را «شهوات » آرد و این از او ماند. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن یوسف بن احمد ایوبی انصاری نعمانی شافعی، مکنی به ایوب و ملقب به شرف الدین، مورخ و قاضی از مردم دمشق بود. به سال 946 به دنیا آمد و به سال 1000 هَ. ق. درگذشت. از آثار اوست: 1- نزههالخاطر و بهجهالناظر. 2- الروض العاطر فی ماتیسر من اخبارالقرن السابع الی ختام القرن العاشر. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن یوسف بن سیار شیرازی، مکنی به ابوماهر، از جمله ٔ حکمای بزرگ و افاضل اطباست که در معالجه ٔ بیماران سخت ماهر و خود از مردم شیراز بود و بر همه ٔ پزشکان زمان خود تفوق داشت و شاگردان بسیاری از محضرش کسب علم بخصوص قوانین و اصول طب کردند، از آن جمله بود علی بن عیسی مجوسی و احمدبن محمد طبری. او معاصر آل بویه بود و عضدالدوله را آن گاه که ولیعهد بود معالجه ٔ ظفره ٔ چشم و سلعه ٔ گردن کرد و مورد نواخت و صله ٔ فراوان رکن الدوله واقع گردید. او بر عقاید جالینوس اعتراضاتی وارد می ساخت. تاریخ دقیق مرگ او معلوم نیست، ولی تا اواسط سده ٔ چهارم در قید حیات بوده است. از آثار اوست: 1- کتاب درامراض عین و منافع خرفات. 2- کتاب در سته ٔ ضروریه.3- رساله در آلات جراحی. 4- کتاب موسوم به «چهل باب » در جزء نظری و عملی. 5- مقاله در فصد. (از نامه ٔدانشوران ج 1 ص 275). حکیم و پزشک حاذق و ماهری بود ودر فلسفه و طب تصنیفاتی دارد و در علم منطق از استادان بود. و کلمات حکمت آمیزی دارد، از آن جمله است: «به خدا پناه می برم از دوستی که گفتاری شیوا دارد، ولی کرداری زیبا ندارد». (از تتمه ٔ صوان الحکمه ص 72).
موسی. [سا] (اِخ) ابن یونس بن محمدبن منعهبن مالک عقیلی، مکنی به ابوالفتح و ملقب به کمال الدین موصلی متولد و متوفی در موصل (551-639 هَ. ق.) فیلسوف وعلامه ٔ ریاضی دان و استاد مسلم حکمت و اصول و موسیقی و ادب و سیر بود. مسیحیان و یهودیان تورات و انجیل را بر او می خواندند و او برای آنان به خوبی و رسایی شرح می کرد. به علوم عقلی بیشتر علاقه و تسلط داشت. از آثار اوست: 1- کشف المشکلات، در تفسیر قرآن. 2- کتابی در مفردات الفاظ قانون ابن سینا. 3- الاصول. 4- عیون المنطق. 5- لغز فی الحکمه. 6- اسرارالسلطانیه، درنجوم. 7- شرح الاعمال الهندسیه. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) نواده ٔ بایدوخان (694 هَ. ق.) و یازدهمین از ایلخانان ایران است که پس از ارپاگاون به سلطنت رسیده و از شوال تا 14 ذی الحجه سال 736 هَ. ق. سلطنت کرده است. رجوع به تاریخ عمومی ایران از مرحوم عباس اقبال و نیز رجوع به موسی خان شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن عقبهبن ابوعیاش اسدی، مکنی به ابومحمد، عالم به سیره ٔ حضرت رسول اﷲ و از رجال ثقه ٔ حدیث بود. در مدینه متولد شد و در همانجا به سال 141 هَ. ق. درگذشت. «کتاب المغازی » ازاوست. (از الاعلام زرکلی) (از کشف الظنون). و رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 129 و فهرست الامتاع و تاریخ بیهق ص 141 و المصاحف ص 181 و فهرست تاریخ الخلفا شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن عبدالملک اصفهانی، مکنی به ابوعمران کاتب، وی مترسلی بلیغ و به زمان متوکل صاحب دیوان خراج بود و دیوان سواد نیز با او بود. (از یادداشت مؤلف). موسی صاحب دیوان خراج از رؤسا و فضلا و نویسندگان بزرگ بود که در عصر عده ای از خلفا خدمت می کردند. او در عصر متوکل دیوان سواد و جز آن را داشت. و خود نویسنده ای چیره دست بود و دیوان رسائل دارد و شعر نیکو می گفت و به سال 246 هَ. ق. درگذشت. (از وفیات الاعیان ابن خلکان صص 267- 269). و رجوع به الفهرست ابن ندیم و الاعلام زرکلی و دستورالوزراء ص 71 و الوزراء و الکتاب ص 212 شود.
موسی. [سا] (اِخ) هادی بن محمدالمهدی بن منصور دوانیقی، چهارمین خلیفه ٔ عباسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به هادی شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن العافیهبن ابی بسال بن ابی الضحاک مکناسی از مردم مکناس وبنیانگذار حکومت مکناسیه در مراکش بود که به دولت «آل ابی العافیه» نیز شهرت دارد. او امارت مکناس را داشت. پسر عمش فرمانروایی چند ناحیه مانند تسول و تازاو کرسیف و فاس را بدانها افزود و عبیداﷲ مهدی او رادر حکومت مستقر داشت. وی با ادریسیان نبرد کرد و آنان را از سرزمینهاشان براند و از تاهرت تا سوس الاقصی او را شد و سپس تلمسان را گرفت و بر مغرب اقصی و اوسط مسلط شد و در عدوه ٔ غربی اقامت گزید سپس دعوت مهدی فاطمی را نقض کرد. و خطبه به نام عبدالرحمان الناصر اموی خواند. مهدی سپاهی به جنگ او فرستاد و موسی در سال 341 هَ. ق. در یکی از بیابانهای قلویه کشته شد.وی مردی سخت شجاع و باهوش بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) پیغمبر بنی اسرائیل. رجوع به موسی بن عمران شود.
موسی. [سا] (اِخ) رجوع به موسی بن جعفر شود.
موسی. [سا] (اِخ) نام ایل کرداز طوایف پشتکوه. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71).
موسی. [سا] (اِخ) دهی است از دهستان گورگ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 46 هزارگزی جنوب مهاباد با 109 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
موسی. [سا] (اِخ) دهی است از دهستان جلال وند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 50 هزارگزی جنوب کرمانشاه با 280 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ تنگ سنگ و راه آن مالرو است در سه محل نزدیک به هم به نام علیا و وسطی و سفلی مشهورند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
موسی. [سی ی] (ص نسبی) منسوب به موسی ̍. (منتهی الارب). ج، موسَون َ، موسون َ. (ناظم الاطباء).
موسی. [سا] (اِخ) ابن ابوالفضل یونس بن محمدبن منعه ملقب به کمال الدین و مکنی به ابوالفتح (551-639 هَ. ق.) فقیه شافعی، در موصل علم فقه را از پدر فرا گرفت و بعد در سال 570 هَ. ق. به بغداد عزیمت و در مدرسه ٔ نظامیه اقامت کرد و در محضر شیخ رضی شیرازی و سدید سلمانی که دستیار وی بود واستادان دیگر، علم خلاف و اصول و ادب را فرا گرفت و بعدها به موصل بازگشت و پس از درگذشت پدر در مسجد امیر زین الدین که مانند مدرسه بود به تدریس پرداخت و بعد این مدرسه در نسبت به وی به نام مدرسه ٔ کمالیه معروف گشت. وی در میان فضلا شهرت فراوانی به دست آورد ودر همه ٔ فنون تبحر یافت و علومی را فرا گرفت که هیچ کس همه ٔ آنها را یکجا فرا نگرفته بود. در علم ریاضی بخصوص یگانه بود و من (یعنی ابن خلکان) در سال 626 هَ. ق. در موصل او را دیدم و بارها به محضرش رسیدم واستفاضه کردم. موسی در علوم حکمت و منطق و طبیعی و الهی و هم چنین طب و ریاضی و اقلیدس و هیأت و مخروطات و متوسطات و مجسطی و انواع حساب و جبر و مقابله و موسیقی دست داشت. و گویندگان مقام فضل و کمال او را ستوده اند. (از وفیات الاعیان ابن خلکان صص 256- 259).
موسی. [سا] (اِخ) ابن ابوالمعالی بن موسی بن نجاد، معروف به ابن نجاد، از پیشوایان اباضیه در عمان بود. در سال 549 هَ. ق. بر او بیعت کردند و تا سال 579 هَ. ق. که در جنگ کشته شد آن سمت را داشت. (از اعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن ابی عفان، مکنی به ابوفارس ملقب به المتوکل علی اﷲ بیست و یکمین از امرای بنی مرین در مراکش (در سال 786 هَ. ق.). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 50 و معجم الانساب زامباور ص 122 ج 1 شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن احمدبن موسی بن سالم حجازی مقدسی صالحی ملقب به شرف الدین و مکنی به ابوالنجا، فقیه حنبلی از مردم دمشق و مفتی و شیخ الاسلام حنبلیان بود. آثاری دارد و از آن جمله است:1- زادالمستقنع فی اختصارالمقنع، در فقه. 2- الاقناع لطالب الانتفاع، در چهار جلد که از امهات کتب فقه حنبلی است. 3- شرح منظومه ٔ آداب الشرعیه ٔ مرداوی. وی به سال 960 هَ. ق. درگذشته است. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن احمدبن یوسف بن موسی تباعی حمیری صابی معروف به موسی و صابی و مکنی به ابوعمران (577-621 هَ. ق.) فقیه شافعی یمنی از ده کونعه ظفران در نزدیکی زبید بود. وی «شرح اللمع» ابراهیم بن محمد شیرازی را در اصول فقه شرح کرد و به قول جندی از مردم یمن هیچ کس شرحی بدان خوبی و سودمندی نکرده بود. (از اعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن ازهربن موسی بن حریث استجی اندلسی، مکنی به ابوعمر. (237-306 هَ. ق.). از مردم استجه ٔ اندلس و ادیب و عالم وپیشوای علوم زبان و حدیث و تفسیر و شعر بود. وی در حال جنگ در قلعه ٔ رباح کشته شد. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن اسرائیل کوفی (129-222 هَ. ق.) از پزشکان کوفه بود که در خدمت ابواسحاق ابراهیم بن مهدی به سر می برد. در نجوم و فلکیات بیش از طب براعت داشته است و در تاریخ و اشعار نیزقوی بوده و حدود یک قرن زیسته است. (از گاهنامه).
موسی. [سا] (اِخ) ابن اسماعیل منقری تبوذکی، مکنی به ابوسلمه؛ او را از آن روی تبوذکی گویند که قومی از اهل تبوذک به خانه اش فرود آمدند یا بدان جهت که وی خانه ای در تبوذک خریده بود. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ابومسلمه موسی... شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن جعفر، ملقب به امام موسی کاظم، هفتمین امام شیعیان، پدر گرامی اش، امام جعفر صادق و نام مادرش حمیده بود. به سبب شدت عبادت و پرهیزکاری، لقب «عبد صالح » و به جهت شهرت در فروخوردن خشم، لقب «کاظم » داشت. و شیعیان او را به «باب الحوائج » ملقب ساخته اند. در روز هفتم ماه صفر 128 هَ. ق. به دنیا آمد.و در بیست و پنجم ماه رجب 183 در زندان بغداد که به امر هارون، خلیفه ٔ عباسی محبوس بود، رحلت فرمود و بدنش را در کاظمین به خاک سپردند. او در سراسر عمر، هدایت خلق و تقوا و پیکار با ستمگران پیشه داشت، از این رو سالها در زندان خلفای عباسی اسیر بود. سادات «موسوی » در ایران و دیگر کشورها بدان حضرت منسوبند.
موسی. [سا] (اِخ) ابن عبداﷲ (عبیداﷲ) بن یحیی بن خاقان خاقانی بغدادی مقری (248- 325 هَ. ق.). نخستین کسی است که در علم تجوید تصنیف کرده است. (از یادداشت مؤلف). او راست: 1- قصیده ٔ رائیه در علم انشاء. 2- قصیده ٔ نونیه در تجوید، معروف به «عمدهالمفید». (از کشف الظنون). وی در زبان و ادب عرب عالم و در شعر استاد و نخستین کسی بود که درباره ٔ علم تجوید کتاب نوشت. معاویه را سخت دوست داشت و اشعاری در ستایش او سروده است که مردم آن را گرد آورده اند. قصیده ای در تجوید و قصیده ای درباره ٔ فقها دارد. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن شاکر خوارزمی، یکی از علمای بزرگ ایران و پسران او محمد و احمد و حسن نیز از سران دانشمندان و معروف به بنی موسی می باشند. (یادداشت مؤلف). موسی بن شاکر بنابر قول قفطی در علم هندسه استاد بود و نیز بنابر قول همو، موسی در ابتدا از راهزنان خراسان بود و از این راه مالی سرشار فراهم آورد، ولی در پایان زندگی توبه کرد و هنگام مرگ سه پسر صغیر از او ماند که مأمون تربیت آنان را به مصعبی سپرد. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 46). یکی از مهندسان سه گانه ٔ نامدار و معروف به بنوموسی بود و کتاب «الدرجات » در طبایع ستارگان هفتگانه از اوست. مرگ موسی در حدود سال 200 هَ.ق. بود. (از اعلام زرکلی). و رجوع به بنوموسی شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن عبداﷲبن خازم سلمی از شجاعان و جوانمردان بود. در جزء سپاهیان پدرش که حاکم خراسان بود قرار داشت. مردم آنجا پدرش را به خونخواهی کشتند و او با جمعی اندک در شهرها می گشت و هرکس را که متعرض آنان می شد می کشت تا در قلعه ٔ «ترمد»مسکن گزید. در یک آن، دو سپاه عرب و ایران بر او تاخت و او به جنگ با آنان پرداخت. اول روز را با اعراب و آخر روز را با ایرانیان می جنگید. پنج سال در آن قلعه اقامت داشت تا در سال (85 هَ. ق.) به دست لشکریان عثمان بن مسعود در نزدیکی قلعه ٔ خود کشته شد. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عبداﷲبن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب، مکنی به ابوالحسن، از شعراء طالبیین است حدیثی چند از او مروی است. وی برادر محمد و ابراهیم پسران عبداﷲ است که منصور عباسی آنان را کشت و بر موسی نیز دست یافت. او را مضروب کرد و سپس بخشود. موسی ساکن بغداد شد تا زمان هارون بزیست و در سال 180 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن حبیب معروف به قطان و مکنی به ابوالاسود (232- 306 هَ. ق.) قاضی و از فقیهان مالکی بود. به قضای اطرابلس (= طرابلس غرب) رسید. حقوق ضعیف را از قوی می گرفت. برای او توطئه چیدند و عزل و حبس کردندش. او راست: کتاب «احکام القرآن ». (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن عباس بن محمد جوینی نیشابوری، مکنی به ابوعمران، از محدثان بزرگ بود و از تألیفات اوست: «کتاب » به روش و طریقه «صحیح » مسلم که ابن عماد آن را همتای صحیح مسلم دانسته است. وی در جوین به سال 323 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 274).
موسی. [سا] (اِخ) ابن طلحه عبیداﷲ، مکنی به ابوعیسی، از تابعیان و از فصیحترین مردم روزگار خود بود و به سبب کثرت فضل او را «مهدی » می نامیدند. او در کوفه سکنی داشت و وقتی که مختار کوفه را گرفت، وی به بصره رفت. گویند او در جنگ جمل با عایشه و پدرش شرکت کرد و اسیر شد و حضرت علی او را آزاد ساخت. موسی ثقه وکثیرالحدیث بود. و به سال 106 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1081). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 20 و111 و تاریخ گزیده ص 210 و تاریخ سیستان ص 108 شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن طارق عیانی، مکنی به ابوقره، تابعی و محدث بود از شهر زبید؛ وی از موسی بن عقبه و ابن جریح روایت کند. (از یادداشت مؤلف). وی یکی از صاحبان سنن است. (از کشف الظنون). در علوم سنن و آثار ماهر و در حدیث ثقه و امین بود. در زبید به سال 203 هَ. ق. به دنیا آمد و به قضای آنجا منصوب شد. آثاری دارد و از آن جمله است: 1- السنن 2- کتابی در فقه، که آن را از مذاهب مالک و ابوحنیفه و معمر و ابن جریح برگزیده است. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن سیار اسواری، یکی از راویان و از مردم بصره بود. گویند قدری بوده است. جاحظ او را از اعجوبه های جهان شمرده و گفته است که زبان فارسی را مثل زبان عربی می دانست و وقتی بدان دو زبان سخن می گفت، معلوم نمی شد، کدام یک، زبان مادری اوست. او در حدود سال 150 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن جعفربن محمد باقر کرمانشاهی الاصل حائری المنشاء و المسکن. از فقهای امامی شیعه بود و در سال 1340 هَ. ق. در حائر (حسینی) درگذشت. او راست: «تحقیق الاحکام » در فقه. (از اعلام زرکلی ج 8 چ 2 ص 270). و رجوع به الذریعه ج 3 ص 481 و نیز رجوع به موسی بن یسار شود.
موسی. [سا] (اِخ) ابن سلیمان جوزجانی فقیه حنفی، اصل او از جوزجان بلخ خراسان بود و در شهر بغداد علم فقه خواند و معروف شد. مأمون شغل قضا را بدو پیشنهاد کرد و او نپذیرفت. از آثار اوست: 1- سیرالصغر. 2- الصلاه. 3- الرهن. 4- نوادرالفتاوی. اوپس از سال 200 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن سعدان، از فقهای شیعه است و کتاب الطوایف از اوست. (از الفهرست ابن الندیم).
موسی. [سا] (اِخ) ابن ذوالنون بن سلیمان بن طوربل موازی، بنیانگذار حکومت بنی ذوالنون در اندلس. اصل او از بربر است در حدود بیست سال با مردم طلیطله به جنگ شدید پرداخت تا در سال 274 هَ. ق. آنجا را گشود و تا پایان عمر (295 هَ. ق.) با استقلال فرمانروایی کرد و از اطاعت امیر عبداﷲبن محمد اموی حاکم قرطبه سرپیچید. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن داود ضبی، مکنی به ابوعبداﷲ، از علمای حدیث و مردی امین و فصیح و خطیب و فاضل و اصلش از کوفه بود. در بغداد سکنی گزید و به قضای مصیصه و سپس قضای طرسوس رسید و به سال 217 هَ. ق. در همانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) ابن خالد.یکی از مترجمان و نقله ٔ کتب از فارسی به عربی بوده است. و او مانند برادر خود در خدمت داودبن عبداﷲبن حمید قحطبه بوده است. (از الفهرست ابن الندیم). موسی بن خالد معروف به «الترجمان » از ناقلان کتب طبی و از مترجمان یونانی به عربی و از جمله مترجم سته عشر جالینوس و نیز با برادرش، یوسف از مترجمان پهلوی به عربی بوده است. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 79).
موسی. [سا] (اِخ) ابن حسین بن اسماعیل حسینی مصری ملقب به شریف و معروف به معدل و مکنی به ابواسماعیل، از دانشمندان قراآت بود و کتاب «روضهالحفاظ» در قراآت از اوست. مرگ وی در حدود سال 500 هَ. ق. بود. (از الاعلام زرکلی).
موسی. [سا] (اِخ) نوبختی، از نقله و مترجمان ایرانی و او برای داودبن عبداﷲبن حمید ترجمه می کرده است. (از ترجمه ٔ لکلرک ابن البیطار ج 1 ص 280).
(سا) [ع.] (اِ.) تیغ سلمانی، استره.
تیغ سرتراشی، استره،
پیامبر یهود
مفعول – مرد همجنس بازی که خودفروشی می کند
استره تیغ آرایشگر (اسم) تیغ سلمانی استره.
مُوسی، امام موسی بن جعفر ملقب به کاظم، هفتمین امام شیعیان می باشند، در 128 هجری متولد و در 183 مقتول گشتند، مزارشان در کاظمین است،
مُوسی، به عبری یعنی از آب گرفته، نام شریف حضرت موسی فرزند عمران و یوخابد است که در 1500 سال قبل از میلاد، در مصر، در سالی که تولید مثل بنی اسرائیل ممنوع بود متولد شدند و مادرشان ایشانرا در سه ماهگی بر زنبیلی قیراندود گذاشتند و بر روی نیل رها نمودند، آسیه دختر فرعون کودک را از رود گرفته و او را موشه یا موسی یعنی از آب گرفته نامید، حضرت موسی تا سن بلوغ در دربار فرعون بزرگ شدند آنگاه در اثر طرفداری از یک سبطی که به غیر عمد یک قبطی را (مصری را) بقتل رساندند ناگزیر به فرار گشتند و به مدیان در صحرای سینا رفتند و با صفوره دختر شعیب یا یترون کاهن ازدواج فرمودند، سپس به شرحی که در تورات مسطور است به رسالت و نجات بنی اسرائیل از مصر مبعوث شدند و قوم یهود را هدایت فرموده بساحل اردن رسانیدند و در این سفر طولانی احکام الهی را برای قوم خود نازل فرمودند،
مُوسی، تیغ دلاکی (جمع: مَواسِی، مُوسِیات)،