معنی میت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
میت. [م َ] (ع ص) مَیِّت. مرده. (منتهی الارب). آنکه مرده باشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به مَیِّت شود.
میت. [م َ] (ع مص) مردن. موت. فوت. درگذشتن. و رجوع به موت شود.
میت. (فرانسوی، اِ) اساطیر. افسانه.داستان. دستان اساطیرالاولین. رجوع به اساطیر شود.
میت. [م َی ْ ی ِ] (ع ص) مرده.ج، اموات، موتی، میتون. (منتهی الارب). مَیْت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). به معنی مرده و میت در اصل میوه بر وزن فیعل بود پس واو را به یاء بدل کرده ادغام نمودند و گاهی تخفیف کرده مَیت می گویند. در این مذکرو مؤنث برابر است. (غیاث) (آنندراج). ج، اموات، مَوتی ̍، مَیِّتون، مَیتون. (منتهی الارب): صلی اﷲ علیه حیاً و میتاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300).
همه دانند استعداد هر شیی ٔ
به معنی و به صورت میت و حی.
ناصرخسرو.
کرمت میت را چون دم صور
زنده گرداند، کلکت به صریر.
سوزنی.
- زیبق المیت، سیماب کشته. جیوه ٔ مرده. (از یادداشت مؤلف).
- نماز میت، نمازی که بر مرده گزارند. رجوع به ذیل صلاه شود.
- امثال:
مثل میت. (امثال و حکم دهخدا)، بیحرکت و بی اراده.
|| میرنده که هنوز نمرده. (منتهی الارب). گفته اند مَیِّت آن که خواهد مرد و میرنده مَیت آن که مرده باشد. (ناظم الاطباء). مایت. میرنده، قوله تعالی: انک میت و انهم میتون. (قرآن 30/39) (یادداشت مؤلف). || لاشه. (ناظم الاطباء). جنازه. (یادداشت مؤلف).
(مَ یِّ) [ع.] (ص.) مرده. ج. اموات.
مُرده،
نماز بدون وضو
یکا
جسد، میته، نعش، متوفا، مرده، درگذشته،
(متضاد) جاندار، حی، زنده،
مرده
مَیت، مرده جسد مرده (جمع: اَموات، مَوتِِی، مَیثتُون)،
مَیِّت، مرده ایمانی، شخصی بی ایمان (اطلاق مرده به شخص محروم از ایمان مختص این طهورِ رحمن نیست، در انجیل و در اسلام نیز به همین معنی آمده است چنانکه حضرت علی در قباله معامله دو خانه دو بی ایمان می نویسند «قَدِ اشتَری مَیِّتٌ عَن مَیِّتٍ بَیتاً»،
مَیِّت، مرده (مع: مَیِّتُون، اَموات، مَوتِی) مُؤَنَّث آن مِیّتَه و جمعش مَیتات است،