معنی ناصرالدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) از دهات دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد است در 3هزارگزی شمال شرقی دورود و یک هزار گزی شمال شرقی دورود و یک هزارگزی شمال راه آهن در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 243 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و قنات، محصولش غلات و پنبه و چغندر، شغل مردمش زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 6 ص 352).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن قایتبای. رجوع به ناصر، محمد قایتبای شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (خواجه...) لطف اﷲ. از عالمان قرن نهم هرات است رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 6 و 7 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) لکنوتی. از حکام بنگاله ٔ هند (723-726 هَ. ق.) است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 276 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمد، نوزدهمین پادشاهان مغول هند است. وی از 1131 تا 1161 در هندوستان سلطنت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 297 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمد، مشهور به صالح. نهمین ممالیک برجی مصر (824-825هَ. ق.) است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 74 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمد، ملقب به الملک الکامل و مکنی به ابوالمعالی، از ایوبیان مصر است. وی به سال 615 به سلطنت رسید وبه سال 635 درگذشت. (از معجم الانساب ص 150 و 151).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمد، ملقب به الملک المنصور، از ایوبیان مصر است. وی به سال 595 به سلطنت مصر رسید. (از معجم الانساب ص 150).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (ملک...) محمدبن برهان غوری.بعد از برافتادن قراختائیان، سلطان اولجایتو حکومت کرمان را به وی داد. رجوع به تاریخ مغول ص 416 شود.

ناصرالدین. [ص ِرُدْ دی] (اِخ) محمدبن شیرکوه، ملقب به الملک القاهر، از ایوبیان حمص است. وی به سال 574 به امارت حمص رسید و به سال 581 درگذشت. (از معجم الانساب ص 153).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن صالح، ملقب به نظام الملک. وزیر محمد خوارزمشاه و مادرش ترکان خاتون است. رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 199 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن ططر، ملقب به الملک الصالح، از ممالیک برجیه است. وی از سال 824 تا 825 هَ. ق. سلطنت کرد. (از معجم الانساب ص 163).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن عبدالدائم، معروف به ابن الملیق. رجوع به محمدبن عبدالدائم شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن عبداﷲبن قرقاس. رجوع به محمدبن عبداﷲبن قرقاس شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن علم بن رضوان کاتب. رجوع به محمدبن علم شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن یوسف حسینی سمرقندی. رجوع به محمدبن یوسف شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (امیر...) عمربیک ترکمان، ملقب به امیر. ناصرالدین از سرداران سلطان حسین میرزا بایقرا است. رجوع به عمربیک و نیز رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 4 ص 299 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمود، از حکام بنگاله ٔ هندوستان. وی از سال 924 تا 927حکمرانی کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 275 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمود، پنجمین از حکام بنگاله است. وی از سال 624 تا627 از طرف سلطان دهلی والی بنگاله بود. (از معجم الانساب ص 426).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمود، هفتمین امرای ارتقیه ٔ کیفاست. وی به سال 597 هَ. ق. به سلطنت رسید و تا سال 619حکمرانی کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 150 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمود، نهمین اتابکان زنگی موصل است. وی از سال 616 تا 631 هَ. ق. حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 145 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمود، چهارمین سلاجقه ٔ بزرگ است. وی پس از جلال الدین ملکشاه سلجوقی به سال 485 به سلطنت رسید و تا سال 487پادشاهی کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 135 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمودشاه اول، ششمین از خاندان الیاس و سی وهشتمین از سلاطین بنگاله ٔ هندوستان است. وی از 846 تا864 سلطنت کرد. (طبقات سلاطین اسلام ص 277). و نیز رجوع به معجم الانساب شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمودشاه (ثانی) ابن فتح شاه، از خاندان الیاس و از سلاطین بنی حبشی و چهل وپنجمین از حکام بنگاله (895-896 هَ. ق.) است. (از طبقات سلاطین اسلام ص 277) (معجم الانساب ص 428).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (ملک...) محمودبن شمس الدین التتمش. وی به سال 644 بجای سلطان علأالدین مسعود به تخت نشست و 21 سال در دهلی حکومت کرد و در سال 665 زندانی شد و درگذشت و غیاث الدین بلبان جانشین او شد. (از قاموس الاعلام ج 6). و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 268 و تاریخ جهانگشا ج 2 ص 61 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) محمودبن قطب الدین مبارزبن مظفرالدین، از ملوک شبانکاره است. وی پس از ملک بهاءالدین پادشاه شبانکاره که به حکم ارغون خان معزول و اسیر گشت به حکمرانی شبانکاره رسید و به روایت معین الدین نطنزی «او ملکی عادل با رای و تدبیر بود و شبانکاره را معمور گردانید و دست متمردان بربست » بیش از سه سال سلطنتش دوام نکرد، چه در شعبان سنه ٔ 692 مردم شبانکاره بر او شوریدند و او را کشتند و غیاث الدین محمدبن جلال الدین طیب شاه را به جای او نشاندند. رجوع به منتخب التواریخ معینی ص 8 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) مسعود غزنوی. لقب سلطان مسعودبن سلطان محمود غزنوی است. رجوع به مسعود غزنوی در این لغت نامه و نیز رجوع به تاریخ بیهقی شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (...اتابک) مکرم بن علا. وی مدتی وزارت توران شاه بن قراارسلان بک پادشاه کرمان را داشته است. ابوحامد کرمانی آرد: «و وزیر ملک توران شاه صاحب ناصرالدین اتابک مکرم بن علا بوده است معاصر نظام الملک و اخبار صاحب مکرم در صدور کتب که بر نام او ساخته اند مثبت است و دواوین شعراء مفلق چون عباسی و غزی و برهانی و معزی به حسن آثار و کمال بزرگواری او شاهد عدل ». (بدایع الازمان ص 18). و نیز رجوع به غزالی نامه ص 275 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) منکورس بن خمارتکین نخستین امرای بنی خمار تکین است. وی از سال 600 تا 624 حکومت کرد. (از معجم الانساب ص 160).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) نصرت شاه بن حسین شاه بن سید اشرف، از سلاطین بنگاله ٔ هندوستان است. وی از سال 925 تا سال 936 هَ. ق. فرمانروائی کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 277) (معجم الانساب ص 428).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) فرج ناصر. رجوع به فرج بن برقوق شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عمربن محمدبن احمد الکبروی. از مشایخ دانشمندان و عرفای قرن هشتم هجری و از مریدان شیخ نجم الدین کبری است وی در سفری که به کرمان کرد از دست شیخ برهان الدین باخرزی خرقه ٔ فقر پوشید. وی را شیخ برهان الدین صاغرجی چون از شیراز قصد سفر کرد، اجازه ٔ وعظ و تذکیر و ارشاد داد. رجوع به حواشی مرحوم علامه قزوینی بر شدالازار ص 499 و دانشمندان و سخن سرایان فارس ج 4 ص 616 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) سومین از امرای سلسله ٔ صغریه ٔ ذوالقدر است که در کرماخ به نزدیکی ارزنجان ساکن بودند. ادوارد براون بنقل از احسن التواریخ آرد: «سلاطین این خانواده [ذوالقدر] چهار نفر بودند: ملک اصلان، سلیمان، ناصرالدین و علاءالدوله، این شخص اخیر باچهار پسر و سی نفر اتباعش به دست سربازان سلطان سلیم [پادشاه عثمانی، هنگام جنگ وی با شاه اسماعیل صفوی] سر بریده شدند». (تاریخ ادبیات ایران ج 4 ص 62).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) حسن بن محمد قلاوون، مشهور به الناصر. رجوع به ناصر، حسن بن ناصرالدین محمد شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) لقب ملکشاه بن تکش خوارزمشاه است. رجوع به ملکشاه بن تکش در این لغت نامه و نیز رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 423 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) لقب همایون پادشاه هند است. رجوع به همایون در این لغت نامه و نیز رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 297 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) ابراهیم از حکام بنی بلبان در بنگاله و لکنهو (از723 تا 726 هَ. ق.) است. (از معجم الانساب ص 427).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) ابراهیم بن شیر کوه، ملقب به الملک المنصور، از ایوبیان حمص است. به سال 637 هَ. ق. به امارت رسید و به سال 644 درگذشت. (از معجم الانساب ص 153).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) ابن ابراهیم، معروف به سقمان ثانی، چهارمین ملوک ارمنیه است. وی از سال 522 تا 579 هَ. ق. بر ارمنستان حکومت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 152 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) ابن خدایار، نوزدهمین و آخرین از خانان خوقند است و به سال 1292 هَ. ق. به امارات رسید. (از معجم الانساب ص 411).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) (سید...) ابن یوسف سمرقندی حنفی مدنی حسینی، مکنی به ابوالقاسم. رجوع به ابوالقاسم بن یوسف شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) ابوسعید بیضاوی. رجوع به ناصرالدین عبداﷲ شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) احمدبن محمدبن منصور، مکنی به ابن منیر. رجوع به احمدبن محمدبن منصور در این لغت نامه و نیز رجوع به ریحانه الادب ج 1 و تاریخ الخلفاء ص 321 و غزالی نامه ص 368 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) برکه خان سعید، از ممالیک بحری مصر است. وی از 676 تا 678 هَ.ق. سلطنت کرد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) بغراخان، از بنی بلبان است. وی از سال 681 تا 691 از طرف سلطان دهلی والی بنگاله بود. (از طبقات سلاطین اسلام ص 275) (معجم الانساب ص 426). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) تکسین بیگ، مکنی به ابوبکر. از ممدوحان شمس الدین محمدبن عبدالکریم معروف به شمس طبسی شاعر است. رجوع به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 837 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) حسن بن شاور نفیسی مشهور به ابن النقیب. رجوع به ابن النقیب ناصرالدین و رجوع به حسن نفیسی شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) حسین برادر ملک علاءالدین پادشاه غور است. وی پس از آنکه برادرش به دست سلطان سنجر سلجوقی اسیر گشت خود را پادشاه غور خواند و چون علاءالدین به غور بازآمد وی از شاهی خلع شد.رجوع به تاریخ دیالمه و غزنویان صص 423- 425 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عمربن بدرالدین مسعود، پادشاه لرستان است. حمداﷲمستوفی آرد: «بعد از او [بدرالدین مسعود] در ملکی پسرانش جلال الدین بدر و ناصرالدین عمر با تاج الدین شاه پسر حسام الدین خلیل تنازع کردند و به اردوی ابقاخان رفتند به حکم یرلیغ پسران او به یاسا رسانیدند ملکی بر تاج الدین شاه قرار گرفت ». (تاریخ گزیده ص 554).

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) خسرو اصفهانی. حاجی خلیفه نام او را ناصرخسروالاصبهانی ثبت کرده است و «سعادت نامه ٔ» منظوم را از آثار او دانسته و تاریخ وفاتش را سال 431 هَ. ق. نوشته است و مرحوم بهار تخلص او را شریف دانسته و سال وفاتش را 735 نوشته است. کتاب سعادت نامه را بعض تذکره نویسان به ناصرخسرو قبادیانی نسبت داده اند. رجوع به ناصرخسرو در این لغت نامه شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) خسروشاه، آخرین و ششمین سلاطین خلجی هند است وی به سال 720 به سلطنت رسید. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 268 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) سبکتکین. لقبی است که ملک نوح پس از شکستن ابوعلی سیمجور به سبکتکین داد. رجوع به سبکتکین ناصرالدین شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) سعیدبن مبارک بن علی بغدادی نحوی مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن دهان ناصرالدین در این لغت نامه شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) شعبان ثانی معروف به اشرف بیست وششمین ممالیک بحری مصر است وی به سال 764هَ. ق. به سلطنت رسید و تا سال 778 حکم راند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 72 و معجم الانساب ص 163 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) طاهربن فخرالملک بن خواجه نظام الملک، مکنی به ابوالفتح. وی پس از ابوالقاسم درگزینی به سال 528 به وزارت سلطان سنجر سلجوقی رسید وتا سال وفاتش [548] در این مقام باقی بود. رجوع به طاهربن فخرالملک در این لغت نامه و نیز رجوع به غزالی نامه ص 309 و تجارب السلف ص 282 و دستورالوزراء ص 206 و تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا ج 2 ص 63 شود.

ناصرالدین. [ص ِرُدْ دی] (اِخ) (امیر...) عبدالخالق بن امیر نظام الدین احمدبن امیر فیروزشاه از سرداران سلطان حسین میرزا بایغراست. رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 139 ببعد شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عبدالرحیم بن ابی منصور. وی در عهد هلاکو حاکم قهستان بود. مرحوم اقبال در تاریخ مغول نویسد: محتشمی قهستان را در این تاریخ [653 هَ. ق.] ناصرالدین عبدالرحمن بن ابی منصور داشت و او مردی کریم وفضل دوست و فلسفی مشرب و طالب ترجمه ٔ کتب حکمتی از عربی به فارسی بوده و فضلا را به دربار خود جلب می کرد... در رسیدن به طوس، هولاکو ملک شمس الدین کرت را به رسم رسالت پیش ناصرالدین محتشم قهستان فرستاد و او رابه قبول فرمان خود خواند، ناصرالدین که در این تاریخ پیرمردی ضعیف بود به همراهی ملک شمس الدین به حضور هولاکو رفت و تسلیم گردید، هولاکو نیز او را محترم داشت و به حکومت شهرتون فرستاد، خواجه نصیرالدین طوسی کتاب معروف اخلاق ناصری را به نام او تألیف کرده است. (از تاریخ مغول ص 174 و 175). و نیز رجوع به مقدمه ٔ جلال الدین همائی بر منتخب اخلاق ناصری صص ح - خ شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عبدالرحیم بن طاهر، مکنی به ابواسحاق از دانشمندان قرن هشتم شیرازست. مؤلف شدّالازار که خود مجلس درس او را درک کرده و مصاحب و جلیس وی بوده است او را دانشمند و فیلسوف عالی مقامی معرفی می کندکه به مال و جاه دنیا التفاتی نداشت و افاضل و فحول دانشمندان در مجلس تدریس وی که سحرگاهان شروع می شد شرکت می کردند. و هم او آرد: «وی دوست مساکین و متجنب از سلاطین و کثیرالذکر و دائم الفکر و راضی به قضای خدا بود و از تنگدستی و تغیر احوال پروائی نمی کرد». او راست: کتاب المنظومه فی المنطق و غیره. وی روز عیدفطر سنه ٔ 756 هَ. ق. درگذشت و در جوار مرقد پدرش در درب فسای شیراز به خاک سپرده شد. از اشعار اوست:
اذاکنت من شیراز فی رأس فرسخ
شممت نسیم الجود من باب دارهم
فواها لمن اضحی جوار حریمهم
و طوبی لمن امسی قریب جدارهم.
و نیز رجوع به شدالازار ص 187 و دانشمندان و سخن سرایان فارس شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عبداﷲبن امام الدین عمربن فخرالدین محمدبن صدرالدین علی، الشافعی البیضاوی، مکنی به ابوسعید. از عالمان قرن هفتم و معاصر با اباقاخان و ارغون خانست. رجوع به بیضاوی در این لغت نامه و نیز رجوع به نزههالقلوب ص 123 و مقالات الشعراء حاشیه ص 245 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عبداﷲبن محمود شاشی، ملقب به خواجه احرار. به سال 806 هَ. ق. در شاش متولد شد و در سنه 895 در سمرقند وفات یافت.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عبیداﷲ. از اشراف سمرقند است. وی در قرن نهم میزیست و به روایت خواندمیر به سال 867 قمری چون سلطان ابوسعید گورکان از سمرقند به ظاهر حصار شهر خیه لشکر کشید وی به شفاعت محصوران نزد ابوسعید رفت و مسؤولش مقبول افتاد. رجوع به حبیب السیر ج 4 ص 82 و 78 و 97 و... شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْ دی] (اِخ) عثمان (امیر...) بن تاج الدین حرب سگزی، پادشاه سیستان است. عوفی آرد: آثار او بسیار است یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صدهزار ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد و چون به دارالملک سیستان آمد هرکس بر تهنیت این فتح اشعار گفتند و در آن وقت که مؤلف این ترتیب [محمد عوفی مؤلف لباب الالباب] به سیستان بود امیر ناصرالدین به رحمت ایزدی پیوسته و ولی عهد او ملک عین الدین بهرام شاه بوده که این ساعت ممالک سیستان در ضبط اوست. (لباب الالباب ج 1 ص 49 و 50). امیر ناصرالدین شعر هم می سروده است و عوفی این رباعی او را که بر بدیهه در مجلس طرب خطاب به مطربه ای زاهده نام سروده است نقل کرده:
چشم و رخ تو به دلبری استادند
انگشتانت در طرب بگشادند
ای زاهده زاهدان ز چنگ خوش تو
چون نرگس تو مست و خراب افتادند.
رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 50 شود.

ناصرالدین. [ص ِ رُدْدی] (اِخ) (امیر...) یحیی بن جلال الدین تونی. از امیران درگاه سلطان محمد خدابنده بود و به سال 710 هَ.ق. به جرم توطئه ای که با خواجه رشیدالدین وزیر و چند تن دیگر به زیان سلطان چیده بودند به فرمان سلطان در محول بغداد کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 597 و نیز تاریخ غازان خان ص 130 و حبیب السیر ج 2 ص 66 شود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری