معنی نامهربان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نامهربان. [م ِهَْ رْ / م ِ رِ] (ص مرکب) بی محبت. جفاکار. (ناظم الاطباء). بی رحم. سنگدل. که مهربان و بامحبت نیست. مقابل مهربان:
زلفت به جادوئی ببرد هر کجا دلی است
وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد.
ظهیرفاریابی.
با او بگو که ای مه نامهربان من
بازآ که عاشقان تو مردند از انتظار.
حافظ.
ترک سر در هجر آن نامهربان خواهیم کرد
تاب درد سر نداریم آنچنان خواهیم کرد.
مشفقی.
مرا گر ترس جان خود نبودی نام آن مه را
بت نامهربان و ظالم بی باک میکردم.
مشفقی.
بگویم راست ؟ پر نامهربانی
برنجی شیوه ٔ یاری ندانی.
وحشی.
بگو کای ماه بی مهر جفاکار
بت نامهربان شوخ دلاَّزار.
وحشی.
چو بیخود آید از جانی فغانی
شود نامهربانی مهربانی.
وصال.
مپندار این چنین نامهربانم
که رسم مهربانی را ندانم.
وصال.

حل جدول

غدار، بی رحم، جفاکار

مترادف و متضاد زبان فارسی

جفاپیشه، جفاکار، جورپیشه، سرسنگین، غدار،
(متضاد) مهربان

فرهنگ فارسی هوشیار

بیرحم، سنگدل، جفاکار

پیشنهادات کاربران

بدمهر

بَد مهر

بی عاطفه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر