معنی نامور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نامور. [نام ْ وَ] (ص مرکب) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی، از مصدر بر: بردن). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین). نام آور. خداوند نام و آوازه. مشهور. معروف. (برهان قاطع) (آنندراج). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد. (فرهنگ نظام). معروف. مشهور. دارای نام نیک و آوازه. (ناظم الاطباء). بلندنام. بانام. نامی. شهره. مشتهر:
بر مرکب شاهان نامور یوز
از بس هنر آمد به کوه و صحرا.
ناصرخسرو.
نام قضا خِرَد کن و نام قَدَر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.
ناصرخسرو.
درویش رفت و مفلس جمشید از جهان
درویش رفت خواهی اگر نامور جمی.
ناصرخسرو.
مفخر شاهان به تواناتری
نامور دهر به داناتری.
نظامی.
هر ناموری که او جهان داشت
بدنام کنی ز همرهان داشت.
نظامی.
حال جهان بین که سرانش که اند
نامزد نامورانش که اند.
نظامی.
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش به روی زمین یک نشان نماند.
سعدی.
- نامور شدن و نامور گشتن، شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن:
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد.
خاقانی.
وگر نامور شد به ناراستی
دگر راست باور ندارند از او.
سعدی.
|| گرامی. ممتاز. ارزنده. باارزش. نفیس. نامدار:
نامور تیغم با جوهر نور
ظلمت ننگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
چندین درخت نامور که خدای تعالی آفریده است همه میوه دار. (گلستان).
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرزجان ز خط مشکبار دوست.
حافظ.
نامور. (ع اِ) خون. (منتهی الارب). دم. (المنجد).
نامور. (اِخ) ایالتی است در قسمت جنوبی بلژیک با 365 هزار نفر جمعیت. معادن زغال سنگ و آهن دارد. رود موز از آن می گذرد. کرسی این ایالت نیز نامور نامیده می شود و قریب 32 هزار تن جمعیت دارد.
(وَ) (ص.) معروف، دارای نام نیک.
نامآور، نامدار، دارای نام، معروف، مشهور،
مشهور، نامی
اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، نامآور، نامدار، نامی،
(متضاد) گمنام
(صفت) دارای نام، نام داده مسمی: } بنزدیک اهل حق اسم ومسمی یکی است نام و نامور. {، خداوند نام وآوازه مشهودمعروف: هنر در جهان از من آمد پدید چومن نامور تخت شاهی ندید، ممتاز ارزنده: نامور تیغم با جوهر نور ظلمت ننگ نگیرم پس ازین. (خاقانی)
نامُور، خون (جمع: نَوامِیر)،