معنی ناگهانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ناگهانی. [گ َ] (ص نسبی) فجائی. بی مقدمه. سریع. (یادداشت بخط مؤلف).
- بلای ناگهانی، بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء).
- مرگ ناگهانه و ناگهانی، مرگ مفاجاه. (ناظم الاطباء):
می چاره ٔ مرگ ناگهانی است
سرمایه ٔ عمر جاودانی است.
واله اصفهانی.
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم.
فرخی یزدی.

حل جدول

اتفاقی، یکباره، تصادفی

بی هوا

یکباره، غیر منتظره، غیر مترقبه

غیرمترقبه، غیرمنتظره، بی مقدمه، سریع

بی‌هوا

دست بر قضا

یکبارگی

مترادف و متضاد زبان فارسی

غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده،
(متضاد) بیوسیده

فرهنگ فارسی هوشیار

بی مقدمه، سریع، سرزده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری