معنی نحوست در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نحوست. [ن ُ س َ] (ع مص) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی. (فرهنگ نظام). نحوسه. || (اِمص) بداختری. نافرجامی. شآمت. بدبختی. نامبارکی. (ناظم الاطباء). ادبار. شومی. نحسی. نحوسه:
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
رجوع به نحوسه شود.
(نُ سَ) [ع. نحوسه] (اِمص.) نامبارکی، شومی.
بداختر بودن، شومی، نامبارکی، بداختری،
بدیمنی، بدیمنی، شئامت، شومی، نامبارکی، نحسی، نکبت،
(متضاد) خوشیمنی، میمنت
شومی، بداختری