معنی نخعی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نخعی. [ن َ خ َ] (ص نسبی) منسوب به قبیله ٔ نخع. رجوع به نخع شود.

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94).

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) ابراهیم بن یزیدبن اسود، مکنی به ابوعمار یا ابوعمران. از فرزندان مالک بن نخع و از فقهای تابعین کوفه است و به سال 95 یا 96 هَ. ق. درگذشته. (از ریحانهالادب ج 4 ص 180). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 689 و تاریخ ابن خلکان ج 1 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و تنقیح المقال و دیگر کتب رجال شود.

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) اسودبن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانهالادب از لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و کتب رجال).

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) شریک بن عبداﷲ کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ. از احفاد مالک بن نخع و از فقها و محدثان صدر اسلام است. وی به سال 95 یا 75 هَ. ق. در بخارا تولد یافت و در دوران خلافت منصور عباسی به قضاوت کوفه و سپس اهواز منصوب گشت و به سال 177 یا 178 هَ. ق. در کوفه وفات یافت. وی از مخالفان بنی امیه و محبان خاندان علی بود. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از تنقیح المقال و روضات الجنات ص 244 و تاریخ بغداد ج 9 ص 279). و نیز رجوع به ریحانهالادب شود.

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) علقمهبن قیس بن عبداﷲبن مالک، مکنی به ابوشبل. فقیه تابعی و محدث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی است. وی به سال 62 هَ. ق. در کوفه درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از کنی و القاب قمی ج 3 ص 203) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78).

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) کمیل بن زیادبن سهل بن هیثم. رجوع به کمیل بن زیاد و نیز رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 181 و مجمعالبحرین و روضات الجنات ص 537 و مجالس المؤمنین ص 123 شود.

نخعی. [ن َ خ َ] (اِخ) مالک بن حارث اشتر نخعی. رجوع به اشتر و مالک اشتر شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب بقبیله نخع.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری