معنی نساجی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نساجی. [ن َس ْ سا] (حامص) بافندگی. شغل و صنعت نساج. (ناظم الاطباء). جولاهی. جولاهگی. جامه بافی. حوک. حیاک. حیاکت. || (اِ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی. کارخانه ٔ نساجی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بافندگی، جولاهی

فرهنگ فارسی هوشیار

در تازی نیامده بافکار ی جولایی ‎ شغل وعمل نساج نساجت (هنربافندگی)، (اسم) مالیات نساجی یاخمس نساجی. مالیات بیست درصدی که درقدیم بدستگاههای دستی نساجی تعلق میگرفت.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر