معنی نسک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نسک. [ن َ] (اِ) در اراک (سلطان آباد): نشک (عدس). این کلمه به صورت نرسک و نرسنگ هم آمده. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نام غله ای است که به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع). عدس. (لغت فرس اسدی) (آنندراج) (جهانگیری) (اوبهی) (دهار) (غیاث اللغات). مرجومک. مرجمک. دانچه. (یادداشت مؤلف):
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز دست تو نتواند برون کشید.
منجیک.
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک.
مولوی (از انجمن آرا).
|| خار خسک را هم گفته اند و آن خاری است سه پهلو و سه گوشه. (برهان قاطع).خار و خسک. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). که به هندی کوکره گویند. (از آنندراج) (انجمن آرا):
همی بینی که چون بر نسک مارم
چگونه صعب و آشفته است کارم.
فخرالدین اسعد.
نسک در چشم آنکه نشناسد
از مس سوخته زبرجد را.
بدر جاجرمی (از انجمن آرا).
نسک. [ن َ] (ع مص) به آب شستن جامه را وپاک کردن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پاکیزه کردن زمین شوره زار را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشگی کردن به راه نیک. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گویند: نَسَک َ الی طریقه جمیله. (ازمنتهی الارب). مداومت کردن در راه پسندیده. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || قربانی کردن. (از اقرب الموارد). || (اِ) مکان مألوف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نَسَک شود.
نسک. [ن َ / ن ِ / ن ُ / ن ُ س ُ] (ع اِ) پرستش. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || هرچه حق خدای عزوجل باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || (مص) پرستیدن. پارسا گردیدن. (منتهی الارب). تزهد.تعبد. تقشف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسوک. منسکه. (المنجد). تقرب جستن به خدا با عبادت و قربانی کردن در راه او. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نسک. [ن َ س َ] (ع اِ) جای الفت گرفته. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نَسْک شود.
نسک. [ن ُ] (اِ) هر دفتر را نام باشد از دفاترپازند. (غیاث اللغات). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند منسوب به زردشت که هر قسم را نسک نام نهاده وهر نسک را به اسمی موسوم ساخته بدین تفصیل: اول ایتا، دوم اهو، سیم دیر، چهارم یوا، پنجم تار، ششم توش، هفتم ناد (که در علوم نجوم و هیأت است)، هشتم اشتاد، نهم جید، دهم هجا، یازدهم ونکهویش، دوازدهم وزدامنکهو، سیزدهم سیتنا، چهاردهم نام، پانزدهم انکهیش، شانزدهم مزدا، هفدهم خشرمچا، هجدهم اهرا، نوزدهم آیم، بیستم درکوبیو، بیست ویکم واستارم. اکنون چهارده نسک از این جمله تمام است و در میان مجوس یافت شود و هفت نسک ناتمام بوده که در جنگها و فتنه های ایران از میان رفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). قسمی باشد از بیست ویک قسم کتاب زند که زردشت آن را منقسم کرده است و هر نسکی را یعنی هر قسمی را نامی نهاده. (برهان قاطع). محمد معین آرد: به این معنی لغهً به فتح اول است، در اوستا نَسْک َ به معنی کتاب و سفینه آمده و هر جا که این لغت به کار رفته از آن اجزای کتاب مقدس اراده گردیده است (از خرده اوستا ص 26)، اما در یسنا (های 19 بند 22) نسکه به معنی خود اوستا و دوره ٔ کامل آن (21 نسک) استعمال شده من باب اطلاق جزء به کل. (یسنا ج 1 ص 166). در پهلوی نَسْک (متن، کتاب) آمده. (تاوادیا ص 163). دینکرت در فصل های هشتم و نهم نویسد: اوستا دارای 21 نسک می باشدو در آن نام هر یک از این 21 بخش جداگانه آمده و خلاصه ٔ مندرجات آنها تشریح شده است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین):
چه مایه زاهد و پرهیزگار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گوی.
خسروانی.
نسک. [ن ُ] (ع اِ) قربانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). قربانی کردن بهر خدای تعالی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (تاج المصادر بیهقی). قربانی. (غیاث اللغات). ذبیحه. (از اقرب الموارد).نُسُک. (اقرب الموارد). || خون قربانی. (ناظم الاطباء). || عبادت. (غیاث اللغات).
نسک. [ن ُ س َ] (ع اِ) مرغی است. (منتهی الارب) (آنندراج). پرنده ای است. (از اقرب الموارد).
نسک. [ن ُ س ُ] (ع اِ) ذبیحه. (از اقرب الموارد) (المنجد). قربانی یا خون. (منتهی الارب) (آنندراج). || خون قربانی. (ناظم الاطباء). خون. || عبادت. (از اقرب الموارد) (المنجد). || هر حقی که خداوندتعالی راست. (از اقرب الموارد). || ج ِ نسیکه. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). و نسیکه قربانی بود. (از جهانگیری). ذبیحه. (المنجد).
نسک. [ن ُ] (اِخ) دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور، در 42هزارگزی جنوب غربی چگنه ٔ بالا دردامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و 137 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری وابریشم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نسک. [ن َ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش شهداد شهرستان کرمان است. این دهستان در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری بین دهستان کشیت و گوک قرار دارد و محدود است از شمال به دهستان گوک و از مشرق به دهستان کشیت و از جنوب به دهستان قهرود و از مغرب به دهستان گوک. محصول عمده اش خرما و غلات، شغل اهالی زراعت است. این دهستان از 13 آبادی با 700 تن جمعیت تشکیل شده و مرکزش قریه ٔ نسک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
نسک. [ن َ] (اِخ) ده مرکزی دهستان نسک بخش شهداد شهرستان کرمان است و 55 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
عدس، خارخسک. [خوانش: (نَ) (اِ.) = نرسنک. نرسک: ]
(نُ یا نَ یا نِ) [ع.] (مص ل.) عبادت کردن.
(~.) (اِ.) هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزله فصل و باب است.
عبادت کردن، پرستش کردن،
‹نرسک، نرسنگ› عدس،
خارخسک: آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۶)،
هریک از قسمتهای بیستویکگانۀ کتاب اوستا که بهمنزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد: چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسکخوان شده از عشقش و ایاردهگوی (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۸)،
پرستش و عبادت
عبادت
عدس
پرهیزگاری، تقوا، زهد، پرستش، عبادت، تطهیر
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا (تک: نسیکه) برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش (مصدر) پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن. ، (مصدر) شستن پاک کردن، (اسم) پرستش عبادت. ، تطهیر، (اسم) آنچه حق خدای عزوجل باشد.
نُسُک، عبادت، پرستش، آنچه حقّ خدا باشد، خون، قربانی، قطعات و شمش های نقره،
نَسک (غیر عربی، پهلوی)، هر قسمت از 21 قسمت اوستا، در فارسی قدیم (پهلوی) به معنای متن و کتاب، در فارسی کنونی: عدس،
نِسک (به تثلیث نون)، نُسُوک، نَسکَه، مَنسَک، نُسُک (نَسَکَ، یَنسُکُ) عبادت کردن، زاهد شدن، عابد شدن، تقرب جستن به خدا با اعمال حسنه و طاعات و صدقات،
نَسک، عبادت، آنچه حق خدا باشد، مکان مألوف، (علاوه بر معانی مصدری)،
نُسک، عبادت، آنچه حق خدا باشد، قربانی، (علاوه بر معانی مصدری)،
نَسک، (نَسَکَ، یَنسُکُ) شستن و پاک و تمیز کردن (لباس)، به خانه درآمدن، مداومت کردن،