معنی نشسته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نشسته. [ن ِ ش َت َ / ت ِ] (ن مف) جالس. (منتهی الارب). قاعد. که جلوس کرده است. مقابل قائم به معنی برخاسته:
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی.
سنائی.
|| بر تخت جلوس کرده. به سلطنت و امارت رسیده:
ز آن گذشته جهانیان غمگین
ز این نشسته جهانیان دلشاد.
رودکی.
|| بیدار مانده. نخفته:
ترا که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی.
سعدی.
|| تسکین یافته. آرام گرفته. تخفیف یافته. از شور و هیجان افتاده:
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی.
سنائی.
|| آن که می ماند و درنگ می کند و توقف می نماید. || گرد و غبار که بر روی چیزی واقع می گردد. || آن که می نشیند. (ناظم الاطباء). || (ق) در حالی که نشسته است. جالساً قاعداً. در حال قعود:
از آن کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک سر از او برتر است.
فردوسی.
- برهم نشسته، به روی هم گرد آمده و جمع شده و فراهم آمده وتوده شده. (ناظم الاطباء).
- فراهم نشسته، مجتمع.
- فرونشسته، پست. فروتن. متواضع.
- || در جای پست نشسته و واقع شده. (ناظم الاطباء).
- || فروکش کرده. نشست کرده.

نشسته. [ن َ ش ُ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) ناشسته. ناشور. شسته ناشده. مقابل شسته:
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
|| تطهیر ناکرده. ناپاک.
- امثال:
نشسته پاک است.

فرهنگ عمید

کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته، جلوس کرده،
(قید) در حال نشستن،

حل جدول

جالس

گویش مازندرانی

نشاسته

فرهنگ فارسی هوشیار

شسته ناشده، ناشور

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر