معنی نضر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نضر. [ن َ] (ع اِ) زر و سیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد). زر. (غیاث اللغات). طلا، و گفته اند: نقره. (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب. عین. (یادداشت مؤلف). ج، نِضار، اَنضُر. || (مص) ناضر گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیکو گردانیدن. (از ناظم الاطباء). تازه روی کردن. (دهار). تازه و نیکو گردانیدن. نضره اﷲ؛ ای جعله ناضراً. (المنجد). تازه رویی. (غیاث اللغات).

نضر. [ن َ ض َ] (ع اِمص) خوبی. تازه روئی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (ص، اِ) چیز خالص. (غیاث اللغات از لطایف اللغات). || (مص) تازه و باآب گردیدن درخت و روی و رنگ. (آنندراج). تازه و خوب شدن درخت و روی و رنگ هرچیز. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). تازه روی شدن. (تاج المصادر بیهقی). نضاره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). نضور. نضره. (اقرب الموارد) (المنجد). نضر [ن َ]. (المنجد).

نضر. [ن َ ض ِ] (ع ص) ناضر. نضیر. (المنجد).

نضر. [ن ِ] (ع اِ) نِضْر الرجل، زن ِ مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). همسر مرد. (از اقرب الموارد).

نضر. [ن َ] (اِخ) ابن حارث بن علقمهبن کلدهبن عبدمناف، از بنوعبدالدار و از شجاعان و اشراف قریش است، در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود، از کتب فارسیان اطلاع داشت و آورده اند که وی نخستین کسی است که الحان فارسی را با عود نواخت. وی پسرخاله ٔ پیغامبر بود و به آزار وی می پرداخت و هرجا که پیغمبر سرگذشت دولتهای منقرض شده را بقصد عبرت انگیزی روایت می کرد نضر از پس وی به نقل داستانهای شاهان ایران و سرگذشت رستم و اسفندیار می پرداخت و می گفت: «من از محمد در نقل اساطیر اولین و داستانسرائی چیره دست ترم »، وی را مسلمانان در جنگ بدر اسیر کردند و به سال دوم هجرت او را کشتند و به روایتی دیگر وی را در جنگ زخمی رسید و از خوردن و آشامیدن خودداری کرد تا بمرد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). ونیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 2 ص 26 و زهرالاَّداب ج 1ص 33 و معجم البلدان ج 1 ص 112 و جمهرهالانساب ص 117 و البیان و التبیین ج 4 ص 43 و نهایهالارب ج 16 ص 219 و المحبر ص 160 و تاریخ گزیده ص 143 و قاموس الاعلام ج 6 شود.

نضر. [ن َ] (اِخ) ابن راشدالعبدی، شجاعی از بزرگان بنی عبدالقیس است، در جنگ با ترکان سمرقند به سال 112 هَ. ق. کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357). و نیز رجوع به الکامل ابن اثیر ج 5 ص 61 شود.

نضر. [ن َ] (اِخ) ابن شمیل بن خرشهبن یزید المازنی التمیمی، مکنی به ابوالحسن از راویان و لغویون عرب است. به سال 122 هَ. ق. در مرو ولادت یافت، باپدرش به بصره آمد و پس از چندی با منصب قضا به مرو بازگشت، و به مأمون خلیفه ٔ عباسی تقرب جست و از او نوازشها دید، و به سال 203 یا 204 در مرو درگذشت. اوراست: کتاب الصفات، کتاب السلاح، کتاب المعانی، غریب الحدیث، الانواء، خلق الفرس، المصادر، المدخل الی کتاب العین. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 357) (قاموس الاعلام ج 6). و نیز رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 161 و طبقات النحویین ص 53و غایهالنهایه ج 2 ص 341 و جمهرهالانساب ص 200 و مراتب النحویین ص 66 و ابن ندیم ص 52 و المزهر ج 2 ص 232 شود.

نضر. [ن َ] (اِخ) ابن کنانهبن خریمهبن مدرکه نزاری عدنانی مکنی به ابویخلد. جدی جاهلی است، وی از اجداد پیغامبر اسلام است «نضر را لقب قریش است و قومش قریش از نسل اواند». (از تاریخ گزیده ص 130). رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و الکامل ابن اثیر ج 2 ص 10 و تاریخ طبری ج 2 ص 188 و سبائک الذهب ص 60 و جمهرهالانساب ج 10 ص 170 و نهایهالارب ج 16 ص 13 و معجم ما استعجم ص 88 و المحبر ص 50 شود.

فرهنگ عمید

زر و سیم،

فرهنگ فارسی هوشیار

زر و سیم، طلا، نقره، ذهب

فرهنگ فارسی آزاد

نَضِر، خرّم و شاداب، زیبا، مستقیم و راست (شاخه)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری