معنی نطق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نطق. [ن َ] (ع مص) به آواز کلماتی را تکلم کردن که بر مفهوم دلالت کند. (از متن اللغه). نُطق. منطق. نطوق. (متن اللغه). رجوع به نُطق شود. || به روشنی بر چیزی دلالت کردن. نُطق. منطق. نطوق. (متن اللغه).
نطق. [ن َ طِ] (ع ص) ناطق. (المنجد).
نطق. [ن ُ] (ع مص، اِمص) سخن گفتن. (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (آنندراج). بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تکلم کردن به صوت و حروفی که از آنها معانئی شناخته شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). به آوازتکلم کردن کلماتی که بر معنائی دلالت کنند. (از متن اللغه). مَنطِق. نطوق. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). نَطق. (از متن اللغه). و هو: ناطق. (متن اللغه). مکالمه. تکلم. سخن. گفتار. کلام. (ناظم الاطباء). گفت. گفته. ذبر. گویائی. (یادداشت مؤلف):
به آل مصطفی در عالم نطق
فریدونم فریدونم فریدون.
ناصرخسرو.
بلی این و آن هردو نطق است لیکن
نماند همی سحر پیغمبری را.
ناصرخسرو.
نطق زیبا ز خامشی بهتر
ورنه جان درفرامشی بهتر.
سنائی.
نورموسی چگونه بیند کور
نطق عیسی چگونه داند کر.
؟ (از کلیله و دمنه).
و آدمیان را به فضیلت نطق ومزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیه و دمنه).
پس چه کن در لوح جان خود نگر
پس زبان در نطق گوهربار کن.
عطار.
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکته ٔ من به شهر غوغائی.
عطار.
پیش نطقش کابم آرد از دهان
خاک توبه بر دهان خواهم فشاند.
خاقانی.
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو.
خاقانی.
فکر و نطقش چو نکهت لب اوست
ز آتش تر گلاب می چکدش.
خاقانی.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی.
به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگوئی صواب.
سعدی.
|| بیان کردن و واضح نمودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نطق الکتاب، بیان کرد کتاب و واضح و آشکار نمود. (ناظم الاطباء). || سخنوری. شاعری:
ضرب الرقاب داد شیاطین آز را
این تیغ نطق کز ملکان قسمت من است.
خاقانی.
گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که بجز گورکن نیند.
خاقانی.
رایت نطق را عرابی وار
بر در کعبه ٔ ظفر برکش.
خاقانی.
|| خطبه. (از آنندراج). سخن رانی. (ناظم الاطباء). رجوع به نطق کردن شود. || آوازی که از دهن انسان بیرون آید و عبارت از حروفی بود که دارای معنی باشد. (ناظم الاطباء). || زبان. لسان. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی بعدی شود. || نطق، مصدر یا اسمی است که اطلاق می شود بر نطق خارجی که عبارت است از لفظ و بر نطق داخلی یعنی ادراک کلیات، و برمصدر این فعل که زبان است و بر محل ظهور این انفعال که ادراک یا نفس ناطقه است. (از اقرب الموارد) (از شرح المطالع فی تعریف المنطق). قوه ٔ عاقله. مدرک کلیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی قبلی شود.
- عیسی نطق، عیسی دم:
ز امتحان طبع مریم زاد بر چرخ دوم
تیر عیسی نطق را در خر کمان آورده ام.
خاقانی.
- نطق بربستن، دم فروبستن. دم درکشیدن. مردن:
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.
خاقانی.
- نطق فروبستن، از سخن بازماندن:
دل بشد از دست دوست را به چه جویم
نطق فروبست حال دل به که گویم.
خاقانی.
- نطق گسستن، خاموش شدن:
نطقم از آن گسست که همدم ندیده ام
دردم از آن فزود که همدم نیافتم.
خاقانی.
نطق. [ن ُ طَ] (از ع، اِمص) صورت دیگری است از نُطق. سخن گفتن. چون و چرا کردن:
نه در پیام تو لا گفته ام به هیچ طریق
نه در رسالت او منکرم به هیچ نسق
نه در خلافت بوبکر دم زنم بخلاف
نه در امامت فاروق در مجال نطق.
انوری.
ز خط صفحه ٔ رویت شود زبانش بند
مدرسی که بود صاحب نطق ز کتاب.
ملاطغرا (از آنندراج).
رجوع به نطق زدن شود.
نطق. [ن ُ طُ] (ع اِ) ج ِ نطاق. رجوع به نطاق شود. || نواحیی از کوه که بعضی به روی بعضی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
نطق. [ن ُ طُ] (اِ) در تداول، نطق کشیدن، دم زدن. جیک زدن. لب باز کردن. اندک اعتراضی کردن. گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد. || نطق درنیامدن از کسی، کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن. گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از احدی نطق درنمی آید. نیز رجوع به نطق زدن شود.
(نُ) [ع.] (اِ.) سخن، گفتار، کلام.
سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنیدار،
سخنرانی، گفتار،
سخن و گفتار
سخن، گفتار
سخنرانی، سخنوری
سخنرانی
بیان، سخنوری، سخنرانی، سخنگویی، سخن، کلام، گفتار، گفت، تکلم، گویایی،
(متضاد) عجمت، گنگی
برزبان راندن حرفی یا سخن را که از آن معنی مفهوم گردد، مکالمه، تکلم، گفتار
نُطق، غیر از معانی مصدری، لفظ، سخن و گفتار، سخنرانی، فهم و ادراک کلیات و حقائق مجرده،