معنی نفس زدن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نفس زدن. [ن َ ف َ زَ دَ] (مص مرکب) دم زدن. نفس کشیدن. (ناظم الاطباء). زیستن. زندگی کردن:
خاقانیا نفس که زنی خوش زن
کانجا قبول خوش نفسان دارند.
خاقانی.
یک دو نفس خوش زن و جانی بگیر
خرقه درانداز و جهانی بگیر.
نظامی.
تا به جهان در نفسی می زنی
به که در عشق کسی می زنی.
نظامی.
تا نه تصور کنی که بی تو صبورم
هر نفسی می زنم ز بازپسین است.
سعدی.
نفسی می زنم آسوده و عمری بسر آرم.
سعدی (گلستان).
- نفس زدن صبح، طلوع کردن:
صبح نخستین چو نفس برزند
صبح دوم بانگ بر اختر زند.
نظامی.
یا رب آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی می زد و آفاق منور می شد.
سعدی.
|| دم برآوردن. لب به شکوه و شکایت گشودن. به اعتراض دهن گشودن. آه کشیدن:
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی.
منوچهری.
با آینه ٔ ضمیر مخدوم
خواهد که نفس زند نیارد.
خاقانی.
|| پر گفتن. (یادداشت مؤلف). || نغمه کردن. آواز خواندن:
زیبق شود ترانه ٔ داودیم به گوش
آنجا که بلبلی نفسی دلنشین زند.
طالب (آنندراج).
|| سخن گفتن. (یادداشت مؤلف): پیر شبوی گفت ما را ازاین معنی نفسی زن. (اسرار التوحید ص 208). || تلاش کردن:
در ره عشقت نفسی می زنم
بر سر کویت جرسی می زنم.
نظامی.
|| استراحت کردن. نفسی به راحت کشیدن. برآسودن:
گاه آن آمد که لختی برزند عاشق نفس
روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند.
منوچهری.
- نفس زدن از...، به چیزی یا کاری اظهار تعلق و دلبستگی و تمایل نمودن. از آن بسیار سخن گفتن. از آن دم زدن:
از توکل نفس تو چند زنی
مرد نامی ولیک کم ززنی.
سنائی.
می زد از نزهت و شکار نفس
منذرش پیش بود و نعمان پس.
نظامی.
- یک نفس زدن، یکدم فراغت یافتن. لحظه ای راحت و آرامش یافتن:
یک نفس تا که یک نفس بزنم
روزگارم امان دهد ندهد.
خاقانی.
- || یک نفس. یک لحظه:
تو سالیانها خفتی و آن که بر تو شمرد
دم شمرده ٔ تو یک نفس زدن نغنود.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی هوشیار

نفس کشیدن، زیستن، زندگی کردن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر