معنی نماز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نماز. [ن َ] (اِ) خدمت و بندگی. (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). خدمتکاری. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بندگی. اطاعت. فرمان برداری. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || سجده. (رشیدی). سجود. (برهان قاطع) (انجمن آرا).سر به زمین نهادن. (آنندراج). سرفرودآوری برای تعظیم. سجده. (فرهنگ فارسی معین). کرنش. تکریم. تعظیم.
- به نماز آمدن، خم شدن به نشانه ٔ تکریم و تعظیم. (یادداشت مؤلف).
- در نماز آمدن، سجده کردن. تعظیم کردن:
چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند.
فردوسی.
کنیزان گلرخ فراز آمدند
همه پیش جم در نماز آمدند.
اسدی.
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابی است
که گر ببیند زندیق در نماز آید.
سعدی.
|| پرستش. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). ادای طاعت. (برهان قاطع). طاعت و عبادت ایزدتعالی. (انجمن آرا). عبادت و عرض نیاز به سوی خدای عالمیان به طریقی که در شریعت پیمبران وارد شده. (ناظم الاطباء). نیاز. (جهانگیری):
چنین گفت امروز شاه از نماز
همانا نیاید به کاری فراز.
فردوسی.
او بیان می کرد با ایشان به راز
سِرّ انگلیون و زنار و نماز.
مولوی.
|| صلوه. (السامی). نوعی عبادت مخصوص اهل اسلام. (آنندراج). عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب و در شبانه روز پنج بار ادا کنند. صلاه. (از فرهنگ فارسی معین):
عهد و میثاق خویش تازه کنیم
از سحرگاه تا به وقت نماز.
آغاجی.
طاعت تو چون نماز است و هر آنکس کز نماز
سر بتابد بی شک او را کرد باید سنگسار.
فرخی.
میان دو نماز پیشین و دیگر به خانه ها بازشدند. (تاریخ بیهقی ص 361). مصلی نماز افکنده بودند نزدیک صدر از دیبای پیروزه. (تاریخ بیهقی). رسم خطبه ٔ نماز را خطیب به جای آورد. (تاریخ بیهقی ص 293).
گفتم که نماز ازچه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
نماز را به حقیقت قضا توان کردن
قضای صحبت یاران نمی توان کردن.
خواجه عبداﷲ انصاری.
با جود تو هست از دگران خواستن چیز
بر ساحل دجله چو نمازی به تیمم.
سوزنی.
زو دید آن نماز که قائم بود الف
راکعبماند دال و تشهد نمود لام.
خاقانی.
قنوت من به نماز و نیاز در این است
که عافِنا و قِنا شَرَّ ما قضیت َ لنا.
خاقانی.
از پی سجده ٔ رخ تو چنان
عابدان در نماز می غلطم.
خاقانی.
سائلی پرسید واعظ را به راز
موی عانه هست نقصان در نماز
گفت واعظ چون شود عانه دراز
بس کراهت باشد از وی در نماز
یا به نوره یا ستره بسترش
تا نمازت کامل آید خوب و خوش.
مولوی.
پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله ٔ اهل دل منم سهو نماز می کنی.
سعدی.
دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنین است.
سعدی.
کلید در دوزخ است آن نماز
که در چشم مردم گزاری دراز.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2668).
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
حافظ.
به راهش سر نهادیم و گذشتیم
نماز رهروان کوتاه باشد.
سلیم (از آنندراج).
و رجوع به صلاه شود.
- پنج نماز، نمازصبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا:
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه.
خاقانی.
- نماز آدینه، نماز جمعه. رجوع به صلاه شود.
- نماز آفتاب گرفتن، نماز کسوف. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز آیات، نمازی که به هنگام وقوع زلزله یا گرفتن خورشید و ماه یا وزیدن طوفان سهمگین و دیگر حوادث رعب انگیز طبیعت خوانند، و دو رکعت است. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز استخاره، نمازی است به دو رکعت به نیت استخاره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به صلاه استخاره شود.
- نماز استسقاء، نماز باران. رجوع به صلاهالاستسقاء شود.
- نماز باران، نمازی که هنگام خشک سالی در طلب باران خوانند. رجوع به صلاهالاستسقاء شود.
- نماز بام، نماز بامداد. نماز صبح.
- || وقت نماز بامداد. پیش از سر زدن آفتاب. علی الصباح: دیگر روز دوشنبه نماز بام حصار بستند. (تاریخ سیستان).
- نماز بامداد، نماز صبح. نماز بام. دوگانه: امیر نماز بامداد بکرد و روی به شهر آورد. (تاریخ بیهقی). تا وقت نماز بامداد هفت فرسنگ برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 357). و نماز بامداد را به حضرت خواجه ادا کردم. (انیس الطالبین ص 159).
- نماز پسین، نماز عصر. رجوع به صلاه شود.
- نماز پیشین، نماز ظهر. چهار رکعت نمازی که هنگام ظهر خوانند. صلوهالظهر. صلوه اولی: و نماز پیشین بکرد. (تاریخ بیهقی ص 117). و اتفاقاً هوا ابر بود، خواجه از من پرسیدند که وقت نماز پیشین شده است. به ادای فرض نماز پیشین مشغول بودند. (انیس الطالبین ص 85). رجوع به صلاه شود.
- || ظهر. دقایق ساعت نخستین بعد از ظهر. (سبک شناسی) (از فرهنگ فارسی معین). هنگام نماز ظهر. نیم روز:
به گونه ٔ شب روزی برآمد از سر کوه
که هیچ گونه بر او کارگر نگشت بصر
نماز پیشین انگشت خویش را بر دست
همی ندیدم و این از عجایب است و عبر.
فرخی.
بونصر قلم دیوان برداشت و نسخت کردن گرفت خویشتن ومرا پیش بنشاند تا بیاض کردمی و تا نماز پیشین در آن روز کار شد. (تاریخ بیهقی ص 143). از چاشتگاه تا نماز پیشین روزگار گرفت تا همگان بگذشتند. (تاریخ بیهقی). نماز پیشین احمد دررسید و وی از نزدیکان و خاصگان سلطان مسعود بود. (تاریخ بیهقی ص 66). پس کیومرث برفت چون از نظر ایشان غایب شد نماز پیشین بود. (قصص الانبیاء ص 33). نام او را طلب نمائیم تا فردا نماز پیشین بیاید. (انیس الطالبین ص 139).
- نماز تسبیح. رجوع به صلاه تسبیح شود.
- نماز تهجد، نماز شب. رجوع به صلاه شود.
- نماز جعفر طیار، نمازی است چهاررکعتی با دوتشهد و دو سلام که گویند پیغامبر آن را به جعفر طیارآموخت. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به صلاه جعفر شود.
- نماز جماعت، نمازی که دست جمعی خوانند و در آن به امام اقتدا کنند. مقابل نماز فُرادی ̍:
به مجمعی که فتادی بساز با یاران
که در نماز جماعت شتاب بیکاراست.
صائب (از آنندراج).
- نماز جمعه، نمازآدینه. نمازی که روز جمعه به جماعت گزارند.
- نماز چاشت، صلاهالاوابین. صلاه ضحی. (فرهنگ فارسی معین).رجوع به صلاه ضحی شود.
- نماز چاشتگاه، نماز ضحی. (السامی). نماز چاشت. رجوع به صلاه ضحی شود.
- نماز حاجت، دو رکعت نمازی که به نیت برآورده شدن حاجتی خوانند.
- نماز حرب، نماز خوف. نمازی که در میدان جنگ و از بیم دشمن شکسته خوانند. رجوع به صلاه خوف شود.
- نماز خسوف، نماز آیات. نمازی که هنگام گرفتن ماه خوانند:
همیشه دیده ز مژگان کند نماز خسوف
که جسم خاکی من در میانه حایل شد.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
- نماز خفتن، صلوه عشاء و آخر. صلوه عتمه. (السامی). نماز عشاء. چهار رکعت نمازی که بعد از نماز مغرب و هنگام خفتن خوانند: شبی نماز خفتن گزارده بودند و بر در مسجد ایستاده. (انیس الطالبین ص 87). بعد از ادای نماز شام و نماز خفتن بوی سیب به مشام من رسید. (انیس الطالبین ص 159).
- || هنگام نماز عشاء. پاسی از شب گذشته: و نماز خفتن آن پادشاه را به باغ فیروزی دفن کردند. (تاریخ بیهقی). و نماز خفتن سوی تکین آباد رفتند. (تاریخ بیهقی). رجوع به صلاه و نماز عشاء شود.
- نماز خوف، نماز حرب. رجوع به صلاه خوف شود.
- نماز دگر، نماز دیگر. نماز عصر:
به عید و نشره و آدینه و نماز دگر
به حق مهر زبان و سر خلیفه کتاب.
خاقانی.
رجوع به نماز عصر و نماز دیگر شود.
- || موقع نماز عصر. پسین:
تا نباشد چو سپیده دم هنگام زوال
تا نباشد چو نماز دگری وقت سحر.
فرخی.
روزت به نماز دگر آمد به همه حال
شب زود درآیدچو نماز دگر آید.
(از قابوسنامه).
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل.
انوری.
- نماز دیگر، صلوهالوسطی. صلوه عصر. نماز عصر. چهار رکعت نمازی که پس از نماز ظهر خوانند: و نمازدیگر را صلوهالوسطی خوانند... چنان گفته اند که صلوهالوسطی نماز عصر بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). سلیمان به آفتاب نگرید آفتاب فروشده بود، نماز دیگر از وقت گذشته بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
خدمت تو بر مسلمان چون نماز دیگر است
کز پس وی نهی باشد خلق را کردن نماز.
منوچهری.
روزت صلای شام هم از بامداد زد
تو در نماز دیگر و پیشین چه مانده ای.
خاقانی.
و نماز دیگر و شام بر من قضا شده بود. (انیس الطالبین ص 108). وضو ساختم و نماز دیگر و نماز شام را قضا کردم. (انیس الطالبین ص 209).
- || هنگام نماز عصر. پسین گاه. هنگام عصر. نزدیکی های غروب: یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بود بر اسب با خاصگان خویش. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). پس پیمبر علیه السلام نماز دیگر علی و سعد وقاص... را بر جمازه بفرستاد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). روز یکشنبه بیست وششم شعبان به جوین نماز دیگر ناگاه خویشتن اندرانداخت و مردمان غافل بودند به خانه های خویش بازآمده. (تاریخ سیستان). و نماز دیگر مؤدب چون بازگشتی نخست آن دو تن بازگشتندی. (تاریخ بیهقی ص 357). وپل را نگاه داشتند تا نزدیک نماز دیگر سخت نیک بکوشیدند. (تاریخ بیهقی). نماز دیگر ملک زنگبار را به نان خوردن خواند. (مجمل التواریخ).
بیچاره کسی که در فراقت
روزی به نماز دیگر آرد.
سعدی.
خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه در قصر عارفان بودند و روز نماز دیگر بود. (انیس الطالبین ص 179).
- نماز رغائب. رجوع به رغائب شود.
- نماز زلزله، نماز آیات. رجوع به نماز خوف و صلاه کسوف شود.
- نماز سفر، نماز قصر. نماز شکسته. نمازی که مسافر در راه سفر خواند در صورت اجتماع شرایط آن و آن به جای چهار رکعت دو رکعت است. رجوع به صلاه شود.
- نماز شام، نماز مغرب. صلوه مغرب. صلوه عشاء اولی. سه رکعت نمازی که در اول شب پس از غروب آفتاب و پیش از نماز خفتن خوانند:
نماز شام را چندان که خواندند
که دشت از کشته شد با پشته هموار.
فرخی.
بعد از ادای نماز شام و نماز خفتن بوی سیب به مشام من رسید. (انیس الطالبین ص 159). رجوع به صلاه شود.
- || سر شب. اوایل غروب:
نماز شام ز بهر طلایه پیش برفت
محمد عربی با جماعت احرار.
فرخی.
در اول ماه جمادی الاَّخر به سال 499 در آسمان علامتی پدید آمد هر شبی نماز شام پدید آمدی تا نیم شب یا زیادت. (تاریخ سیستان ص 390). در وقت حاجب بکتکین او را به قلعه فرستاد تا نمازشام بماند. (تاریخ بیهقی). و یارانم مطربان و قوالان بردیمی و آنجا چیزی خوردیمی و نماز شام بازگشتیمی. (تاریخ بیهقی). و نماز شام فرمود سلطان تا جواب نامه ٔ حشم... بازنبشتند. (تاریخ بیهقی).
شاهی که تا دمید فلک صبح دولتش
روز مراد دشمن او شد نماز شام.
سوزنی.
روز به نماز شام کشید. (سندبادنامه ص 183). تا نماز شام که پیل از گرسنگی فتور پذیرفت و به علف محتاج شد. (سندبادنامه ص 58).
چنان شدم که به انگشت می نمایندم
نماز شام که بر بام می روم چو هلال.
سعدی.
به دروازه ٔ کلاباد رسیدم نماز شام شده بود. (انیس الطالبین ص 159). و قرب پانزده هزار کس از نماز شام تا صباح به نهب و غارت مشغول بودند. (حبیب السیر ج 3 ص 155).
- نماز شب، صلاهاللیل. نمازی است به هشت رکعت که وقت خواندن آن از آخر شب تا فجر است. (فرهنگ فارسی معین):
همان بر دل هر کسی بوده دوست
نماز شب و روزه آیین اوست.
فردوسی.
علی الجمله همه رافضیان بودند پیشانی سیاه بکرده چنانکه اینها که نماز شب می کنیم. (کتاب النقض ص 387). رجوع به صلاه شود.
- نماز شفع، دو رکعت نماز مستحب است که پس از هشت رکعت نماز شب خوانند.
- نماز شکسته، نماز قصر. نماز مسافر. نماز سفر. رجوع به صلاه شود.
- نماز صبح، صلوه صبح. نماز بامداد. نماز بام. دو رکعت نماز واجبی که پیش از طلوع آفتاب خوانند. دوگانه. رجوع به صلاه شود.
- نماز ظهر، نماز پیشین. صلوهالاولی. چهار رکعت نماز واجبی که پس از اذان ظهر خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عشاء، صلوه اخیره. عشاء اخیره. (یادداشت مؤلف). نماز خفتن. چهار رکعت نماز واجبی که شب هنگام وپس از نماز مغرب خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عصر، نماز پسین. صلوهالعصر. صلوهالوسطی. نماز دیگر. نماز وسطی. چهار رکعت نماز واجبی که هنگام عصر و بعد از نماز ظهر خوانند. رجوع به صلاه شود.
- نماز عید، نمازی که در روز عید قربان یا روز عید فطر در نمازگاه و مصلی بیرون شهر خوانند:
غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت.
صائب (از آنندراج).
رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز عید فطر، نماز فطر. نماز عید.
- نماز عید قربان، نماز اضحی. نماز عید. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز عیدین، نماز عید قربان و فطر. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز فُرادی ̍، نمازی که به تنهائی خوانند. مقابل نماز جماعت. رجوع به صلاه شود.
- نماز فطر، نماز عید. رجوع به صلاه عیدین شود.
- نماز قصر، نماز سفر. نماز مسافر. نماز شکسته. صلوهالقصر. نماز کوتاه. رجوع به صلاه شود.
- نماز قضا، نمازی که به حساب به جای نماز فوت شده خوانند. رجوع به قضا کردن شود:
خط شد پدید و طاعت ما ناتمام ماند
لطفی نیاز ما چو نماز قضا نداشت.
دانش (از آنندراج).
- نماز کسوف، نمازی که هنگام گرفتن خورشید خوانند. نماز آیات.
- نماز گرفتن، صلاهالکسوف. (یادداشت مؤلف). نماز آیات.
- نماز ماه گرفتن، رجوع به نماز آیات شود.
- نماز مرده، نماز میت:
نماز مرده کن بر حرص لیکن چون وضو سازی
که بی آبی است عالم را و در حیضند سکانش.
خاقانی.
- نماز مسافر، نماز قصر. نماز سفر.
- نماز مغرب، نماز شام. صلاه مغرب. صلاه عشاء اولی. سه رکعت نماز واجبی که پس از غروب آفتاب خوانند. رجوع به صلاه و نیز رجوع به نماز شام شود.
- نماز میانین، نماز ظهر: و دلیل ایشان این است که این نماز به میانه ٔ روز است برای آنش نماز میانین می خوانند. (تفسیر ابوالفتوح، از فرهنگ فارسی معین).
- نماز میت، نماز مرده. نمازی که بر جنازه ٔ مرده گزارند پیش از به خاک سپردن، و آن پنج تکبیر است [به اعتقاد شیعه ٔ امامیه]، پس از تکبیر اول شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد، پس از تکبیر دوم صلوات بر پیغمبر و آل او، پس از تکبیر سوم دعا بر مؤمنین و مؤمنات، پس از تکبیر چهارم دعا بر مرده، آنگاه تکبیر پنجم را گویند و نماز تمام شود.
- نماز وحشت، نماز خوف. رجوع به صلاه کسوف شود.
- نماز وتر. رجوع به وتر شود.
عبادت، پرستش، عبادت مخصوص مسلمانان که به طور وجوب پنچ بار در ش بانه روز ادا کنند. [خوانش: (نَ) [په.]]
(فقه) عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانهروز به جا میآورند،
(اسم مصدر) پرستش، نیاز، سجود، بندگی و اطاعت،
(اسم مصدر) [قدیمی] تعظیم کردن در مقابل کسی،
* نماز آیات: (فقه) نمازی که پس از وقوع حادثۀ وحشتانگیز مانند زلزله و صاعقۀ شدید میخوانند،
* نماز بامداد: (فقه) [قدیمی] دو رکعت نماز که پیش از طلوع آفتاب میخوانند،
* نماز بردن: [قدیمی] به خاک افتادن و سجده کردن،
* نماز پیشین: (فقه) [قدیمی] نماز ظهر،
* نماز پسین: (فقه) [قدیمی] نماز عصر،
* نماز خفتن: (فقه) [قدیمی] = * نماز عشا
* نماز شام: (فقه) [قدیمی] نماز مغرب،
* نماز عشا: نماز خفتن که چهار رکعت است و بعد از نماز مغرب گزارده میشود،
ستون دین اسلام
صلات
نماژ
دعا، صلات، فریضه، نیایش
خدمت و بندگی، خدمتکاری، فرمانبرداری، پرستش، سجود