معنی نمازی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نمازی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نماز. (ناظم الاطباء). || آنچه مربوط به نماز است. (فرهنگ فارسی معین). || شخص نمازگزارنده و آنکه پیوسته نماز می گزارد. (ناظم الاطباء). اهل نماز و طاعت. مؤمن. مقدس:
خصیه ٔ مرد نمازی باشد این.
مولوی.
|| پاک. پاکیزه. لایق و سزاوار نمازگزارنده. (ناظم الاطباء). طاهر. شسته. پاک. قابل نماز خواندن با آن. (فرهنگ فارسی معین). مطهر. پاک. (یادداشت مؤلف):
چون نمازی و چون حلال بود [جامه ٔ ژنده]
آن مرا جوشن جلال بود.
سنائی (از فرهنگ فارسی معین).
ز شبنم سبزه ٔ نورس نمازی
به هم چون دایه و کودک به بازی.
ملاطغرا (از آنندراج).
|| درست. صحیح. (یادداشت مؤلف):
توئی نماز مرا قبله و اگر از من
جزاین سخن شنوی آن سخن نمازی نیست.
امیرحسن دهلوی (از آنندراج).
چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوزوگدازم.
حافظ.

فرهنگ معین

نماز گزارنده، پاک، پاکیزه. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) منسوب به نماز آنچه مربوط به نماز است، نمازگزار: صافات. . . فرشتگان. . . صف بسته مانندنمازیان، طاهر شسته پاک (قابل نماز خواندن با آن) : دید وقتی یکی پراگنده زنده ای زیر جامه ژنده گفت: این جامه سخت خلقانست گفت: هست آن من چنین زانست. . . چون نمازی و چون حلال بود آن مرا جوشن جلال بود. (حدیقه)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر