معنی نمر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

نمر. [ن َ] (ع مص) برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (از آنندراج). صعود بر کوه. (از اقرب الموارد).

نمر. [ن َ م َ] (ع مص) پلنگ رنگ گردیدن ابر. (از منتهی الارب). به رنگ پوست پلنگ گردیدن ابر. (از اقرب الموارد). || خشمناک گردیدن و بدخوی گشتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

نمر. [ن َ م ِ / ن َ / ن ِ] (ع اِ) پلنگ. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). و آن را نمر بدان جهت گویند که پیسه دار و خالدار است. (ناظم الاطباء). ابوالابرد. ابوالاسود. ابوجلعد. ابومهل. ابوحطان. ابوحطار. ابوالصعب. ابورقاش. ابوسهیل. ابوالعتار. ابوعمرو. ابوغضب. ابوقلیه. ابومرسال. ابوالمصبع. ابوالواشی. (از مرصع). ج، اَنْمُر، اَنْمار، نُمْر، نِمار، نِماره، نُمور، نُموره، نُمُر:
زید پرّانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر.
مولوی.
و ابتغوا من فضل حق کرده ست امر
تا نباید غصب کردن همچو نمر.
مولوی.
|| یوزپلنگ. (فرهنگ فارسی معین). یوز. (ناظم الاطباء).

نمر. [ن َ م ِ] (ع ص، اِ) آب پاکیزه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بسیار. (منتهی الارب). کثیر. (اقرب الموارد). || حسب خالص و پاک از آلایش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اَنْمار. || ج ِ نَمِره. رجوع به نَمِره شود.

نمر. [ن ُ] (ع اِ) ج ِ نَمِر. رجوع به نَمِر شود.

نمر. [ن ُ م َ] (ع اِ) ج ِ نُمْره. رجوع به نُمْره شود.

نمر. [ن ُ م ُ] (ع اِ) ج ِ نَمِر. رجوع به نَمِر شود.

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن تولب بن زهیربن اقیش العکلی. شاعر مخضرم عرب است. عمری پرتنعم و طولانی کرد و در حدود سال چهاردهم هجرت درگذشت. مردی بخشنده و بذال و صاحب دولت بود. در شعرش احدی را مدح یا هجو نکرد، و پس از بعثت پیغمبر، اسلام آورد و در ایام خلافت ابوبکر درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 22). و رجوع به الاصابه 8804 و شرح شواهدالمغنی ص 66 و الاستیعاب در هامش الاصابه ج 3 ص 549 و الاغانی و خزانهالبغدادی ج 1 ص 156 و الشعر و الشعراء ص 105 و جمهره اشعارالعرب ص 109 و حسن الصحابه ص 161 و سمطاللاَّلی ص 285 شود.

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن عذربن سعدبن دافع. جد جاهلی یمانی است، از نسل وی اند بنوسلامان و بنوالمقصص. (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 22). و رجوع به الاکلیل ج 10 ص 60 شود.

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن عیمان بن نصربن زهران. جد جاهلی یمانی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و التاج ج 3 ص 517 و جمهرهالانساب ص 361 شود.

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن قاسطبن هنب بن افصی بن اعمی. جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و التاج ج 3 ص 586 و اللباب ج 3 ص 238 و جمهرهالانساب ص 283 و الذریعه ج 1 ص 325 و معجم قبائل العرب ص 1192 و معجم مااستعجم ص 80 شود.

نمر. [ن َ م ِ] (اِخ) ابن وبرهبن تغلب بن حلوان.جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 22 و جمهرهالانساب ص 424 و التاج ج 3 ص 587 و اللباب ج 3 ص 239 و ابن خلدون ج 2 ص 248 و نهایهالارب ص 98 و السبائک ص 21 شود.

فرهنگ معین

پلنگ، یوزپلنگ، جمع نمار، نمور. [خوانش: (نَ مِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

پلنگ،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ پلنگ، یوز پلنگ، آب پاک، نژاد پاک (اسم) پلنگ، یوزپلنگ جمع: نمار نمور.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری