معنی نوشه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
نوشه. [ن َ /نُو ش َه ْ] (اِ مرکب) پادشاه نوجوان. (جهانگیری) (غیاث اللغات) (برهان قاطع). پادشاه نو و جوان. (رشیدی). شاه جوان. (انجمن آرا). نوشاه. شاه جوان و کم تجربه. (ناظم الاطباء). شاه نو. || داماد. (جهانگیری) (انجمن آرا). نوداماد. (غیاث اللغات) (رشیدی) (برهان قاطع):
نوسال و نومه آمد و نوروز و نوبهار
نوشه گرفت ملک جهان نوعروس وار.
مظهر (از جهانگیری).
نوشه. [ش َ / ش ِ] (اِ) قوس قزح. (اوبهی) (برهان قاطع) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). آزفنداگ. آفنداک. انطلیسون.تیراژه. کمر رستم. کمردون. طوق بهار. سریر. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی):
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوشه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ.
خسروانی (از اوبهی).
از ژاله روی خوید چو آب است موج موج
وز نوشه پشت ابر چو چرخ است رنگ رنگ.
خسروانی (از فرهنگ خطی).
|| (ص) گوارا. نوش. نوشین:
همه هرچه خوردی همه نوشه باد
روان تو را راستی توشه باد.
فردوسی.
گوید کآن می مرانگردد نوشه
تا نخورم یاد شهریار عدومال.
منوچهری.
|| مخفف انوشه است. (برهان قاطع). جاوید. پایدار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود. || خوش. (غیاث اللغات) (جهانگیری) (رشیدی) (برهان قاطع) (انجمن آرا). خرم. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). نیک بخت. سعادتمند. کامران. شادمان. (ناظم الاطباء). خوشحال. (برهان قاطع). در شاهنامه به معنی خوشبخت و بسیار خوب آمده است. (فرهنگ ولف از حاشیه ٔ برهان قاطع):
بسی آفرین خواند بر شهریار
که نوشه بزی تا بود روزگار.
فردوسی.
که نوشه بزی شاه تا جاودان
به هر کشوری دست رس بر بدان.
فردوسی.
بگفتند هر دو که نوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی.
فردوسی.
|| خوب. نیکو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی قبلی شود. || خوشا. (برهان قاطع). || (اِ) خوشی. انوشه. (رشیدی) (جهانگیری) (برهان قاطع) (انجمن آرا). شادمانی. (ناظم الاطباء):
نماند بر این خاک خونخوار کس
تو را نوشه از راستی باد و بس.
فردوسی (از رشیدی).
|| شیرینی. (فهرست ولف از حاشیه ٔ برهان قاطع). نوش:
یکی را دهد نوشه و شهد و شیر
بپوشد به دیبا و خزّ و حریر.
فردوسی.
به جائی که زهر آگند روزگار
از او نوشه خیره مکن خواستار.
فردوسی.
|| غم. اندوه. (ناظم الاطباء). رجوع به سطور بعدی شود.
- نوشه خوردن، غم خوردن و تیمار داشتن. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از برهان قاطع) (انجمن آرا):
کز این نوشه خوردن نفرماییَم
به سیری رسیدیم بِفْزاییَم.
فردوسی.
بدان کو به سال از شما کهتر است
به مهر و نوازیدن اندرخور است
گرامیش دارید و نوشه خورید
چو پرورده شد زو روان پرورید.
اسدی (ازانجمن آرا).
|| اضطراب. پریشانی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || نوشه کردن، خوش آمد گفتن. تملق کردن. (ناظم الاطباء). نیز رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 409 شود.
نوشه. [ش َ] (اِخ) نام دختر نرسی پادشاه ساسانی است. وی عمه ٔ شاپور ذوالاکتاف است. رجوع به فهرست ولف و تاریخ گزیده ص 107 شود.
انوشه، جاوید، پایدار، خوشحال، شادمان، خوشبخت، سعادتمند. [خوانش: (شَ یا شِ) (ص.)]
پادشاه جوان،
[قدیمی] جوان تازهداماد،
جاوید، پایدار،
(صفت) خوش و خرم و خوشبخت، کامران،
(صفت) نوش، گوارا،
گوارا، نوش، پایا، پایدار، جاوید، جاودان، خرم، خوشحال، شاد، خوشبخت
(اسم) آنکه تازه پادشاه شده، پادشاه نوجوان، تازه داماد. (صفت) جاوید پایدار، خرم خوشحال، خوشبخت، خوب نیکو، نوش گوارا.
زنگین کمان، نام دختر نرسی پادشاه ساسانی