معنی هادی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هادی. (اِخ) (میرزا...) خلف میرزا رفیعالدین شهرستانی مصورالممالک محروسه در اوایل حال احتساب ممالک با وی بوده آخرالامر به هند رفته و به مناصب بلند سرافراز گردیده. از اوست:
روزی خود میخورد هرکه در این عالم است
واسطه شو خوشنماست مفت کرم داشتن.
(آتشکده ٔ آذر چ کتابفروشی زوار ص 212).
هادی. (اِخ) (سیدکیا) برادر سیدعلی کیا لاهیجانی که از جانب برادر حکومت تنکابن یافت. سیدهادی بعد ازبه دست گرفتن زمام حکومت محل بیه پیش، تنکابن را به پسر خود سیدیحیی کیا بخشید. از اعمال او یکی این است که در آن زمان که حکومت تنکابن را داشت اسکندر شیخی بار دیگر از امیر تیمور گورکان شکست یافت و با تنی چند بطرف گیلان گریخت و به روایتی که در ظفرنامه مسطور است دیگر از وی خبری پیدا نشد، پس از آنکه چند بار از پی او برآمدند و نشانی از وی نجستند (چنانکه سیدظهیرالدین در تاریخ طبرستان بیان کرده است) چون امرای ایلغار بازگشتند و فقدان اسکندر را به عرض رساندند، تیمور غضب کرده سوگند یاد کرد که اگر وی را به دست نیاورید شما را سیاستی بلیغ خواهم کرد. لاجرم امرا باز در راه افتاده به ولایت تنکابن درآمدند و رسولی نزد سیدهادی کیا فرستاده پیغام دادند که اگر میخواهی به مملکت تو تعرضی نرسد اسکندر را گرفته تسلیم نمای. سید بعد از استماع این سخن قسم یاد کرد که آن مرد را نمی دانم و ندیده ام، اما شنیده ام که در بعضی از جنگلهای این ولایت سراسیمه و بدحال میگردد. آنگاه سیدهادی کیا جمعی را به طلب اسکندر شیخی به سرداری هزاراسب محمد ارسال داشت. چون لشکر سید به آن جانب تاخت و اسکندر آن صورت مشاهده نمود، دو طفلی که با وی بودند بکشت. مادر اطفال نوحه آغاز کرده او را نیز به قتل آورد. آنگاه خود با یک نوکردر پای درختی بنشست سپاهیان سیدهادی کیا به وی رسیدند اسکندر به زخم پیکان جمعی را مجروح ساخت و آن مردم بر وی تاخته همانجا کارش را فیصل دادند و سرش را نزد سید بردند. (از تاریخ حبیب السیر ج 3 صص 524-525).
هادی. (اِخ) نجم الدین... رجوع به نجم الدین یحیی الهادی شود.
هادی. (اِخ) (حاجی شیخ...) نجم آبادی فرزند حاج ملا مهدی است که درعلم و اجتهاد مقامی مسلم داشت به سال 1250 هَ. ق. از مادر بزاد. در سال 1262 به امر پدر همراه با مادرخویش سفری به نجف اشرف کرد و تا سن بیست سالگی در آنجا به فراگرفتن مقدمات و غیر آن پرداخت. در سال 1270 هَ. ق. به تهران بازگشت و به دستور پدر ازدواج کرد، سپس برای اتمام تحصیلات خود به نجف مراجعت کرد و باز در سال 1280 دوباره به تهران برگشت بفاصله ٔ چند سال دو سفر به کربلا (سفر دوم شاید در آخر سنه ٔ 1294 هَ. ق. بوده باشد) کرد و نیز سفری به حج رفت. در سال 1290 هَ. ق. به عزم زیارت و سیاحت سفری به خراسان کرد. در سال 1291 یا 1292 در دو سفر کربلا امامت مسجدی را که به نام خودش معروف بود قبول کرد و به همین مناسبت منزلش را به خانه ٔ محقری که در جنب مسجد بنا کرده بود انتقال داد و این در حدود سنه ٔ 1294 بوده است. شروع بنای مسجد به این ترتیب شده است که مرحوم حاج شیخ هادی در آن اراضی که آن روز متعلق به مرحوم میرزا عیسی معروف به وزیر بوده محض صلاح برکت و آبادانی اراضی، نیت بنای مدرسه فرموده و مالک بلندهمت یعنی مرحوم میرزا عیسی استقبالاً لامر خیر اقدام سریع به ساختن بنای مدرسه و مسجد کرده و مخارج آن را از جیب فتوت خویش پرداخته و از مرحوم حاج شیخ هادی درخواست کرده است که امامت مسجد و ولایت امر مدرسه را به عهده ٔ خویش گیرد. و حاج شیخ هادی قبول کرده است. سرانجام پایان این دور عزت به انتقال منزل حاج شیخ هادی از خانه جنب مسجد و مدرسه ٔ مذکور به محله ٔ حسن آباد و محلی که اکنون مقبره ٔ آن مرحوم و منازل جماعتی از بازماندگان و منتسبان اوست میباشد. وفاتش در سال 1320 هَ. ق. اتفاق افتاد. میرزا عیسی در بستر مرگ (در وبای 1310) مرحوم حاج شیخ هادی را خواست و چون وی را به بالین خویش یافت، گفت: مرا نیت خیری در دل است که بشدت به انجام آن دلبسته ام اگر انجام آن را تو بعهده گیری اطمینان و آرام خاطر خواهم یافت و آن ساختن مریضخانه ای است که به پول من ساخته شود. حاج شیخ هادی بصراحت به انجام مقصود وی قول داد. اما چون تقسیم میراث وجمعآوری اموال در خانواده ٔ وزیر به طول انجامید و پیچیدگی های چند در جوانب امور پیدا شد روزی بی آنکه خود نیز تنخواهی به دست داشته باشد از جا برخاست و گفت هر طور هست باید شفاخانه ٔ دلخواه آن رادمرد ساخته شود، و ساخته شد. و بدین ترتیب ساختمان مریضخانه ٔ وزیری که به نام شیخ هادی نیز شناخته می شود و اکنون سالهاست که در همان محل حسن آباد دایر میباشد انجام پذیرفت و یک باب حمام نیز برای رفع احتیاج مریضخانه و مردم خارج ساخته شد. و نیز پیش از آنکه به بنای مریضخانه اقدام کند مرحوم حاج شیخ هادی با استفاده از حق ولایت و حکومت شرعیه در حدود اراضی اشتهارد قناتی بایررا به همراهی تنی چند از ثروتمندان ارادتمند خویش دایر ساخت و در آبادانی آن حدود کوشید و بدین طریق ملکی احداث کرد و صحت آباد نام نهاد. اصحاب که آن مرحوم را هرگز سرگرم امور مادی ندیده بودند در شگفت ماندند تا بنای شفاخانه تمام شد و شگفتی از ایشان برخاست و مناسبت نام «صحت آباد» نیز روشن گشت و سهم شخصی مرحوم حاج شیخ هادی از ملک صحت آباد جزء موقوفات مریضخانه شد. حاج شیخ هادی در آبادانی و رفاه حال مردم بسیار می کوشید، چنانکه در دو محله ٔ شهر (اول اطراف مسجد حاج شیخ هادی یا مدرسه ٔ وزیر دوم محله ٔ حسن آباد) به برکت عزم جزم او آباد گشت. در حالی که بسختی تهیه ٔ خانه و حداقل لوازم خانه برای خویش میکرد علاوه بر حمام جنب مریضخانه در دو محل بنای دو حمام را به آسانی وتنها به سرمایه ٔ توجه و اراده برپا کرد. در هر کاری که جنبه ٔ خیرخواهی داشت خاصه اگر مناسبتی با تعمیم علم و تربیت ابنای نوع به روش قدیم یا جدید داشت از اقدام و تشویق بازنمی ایستاد. بنای مدرسه ٔ خیریه ٔ حسن آباد بوسیله ٔ میرزا عبدالکریم خان منتظم الدوله سردار مکرم فیروزکوهی در اثر تشویق اوست و یار و یاور معنوی مرحوم میرزا علی خان امین الدوله در بازکردن مدارس جدید هنگامی که مورد مخالفت غافلین بود وی بوده است، چنانکه مدتها بعد از عزل مرحوم امین الدوله از صدارت مدرسه ٔ رشدیه را شخصاً تأسیس کرد و مدیر آن مدرسه را در سایه ٔ حمایت خویش نگهداری کرد. چون دو خصم به داوری به محضر وی می نشستند، گفتگو از میانه برمیخاست و کارشان از قطع و فصل به دوستی و وصل می کشید. و پیوسته نظر نافذ و خیراندیش وی چاره ای برای حل اختلاف میندیشید که یا خود وسیله ٔ عمران و آبادانی شهر و کشورمیشد و یا مددی به عمران آبادی میرساند. به هر حال نفوذ معنوی و کفایت تدبیر آن عاقل کامل موجب میشد که صلح و آبادانی بر نزاع و ویرانی چیره شود. و این گرفتن جانب صلح و اصلاح نه از این باب بود که چون به درستی حق و ناحق را از هم تمیز نمی داد و بر قضاوت و حکم خویش اطمینان نداشت، همت به صلح و صفا میگماشت، بلکه درباره هر مشکلی به وضع شگفت انگیزی حکم میکرد. امرا و اعیان و صدور و شاهزادگان را روی خاک زانو به زانوی مدعیان ضعیف ایشان مینشاند و با همه اقتدار ناصرالدین شاه بوقر و ثبات مقاومت می کرد و مطلوب خود را در اقامه ٔ حق پیش میبرد. رجوع به «تحریرالعقلا» شود.
هادی. (اِخ) محمدبن علی بن الحسین. لقب دیگر او باقر است. هاشمی و علوی است، زیرا از دو هاشمی و علوی پا به عرصه ٔوجود نهاده است. پدرش زین العابدین بن حسین و مادرش فاطمه بنت امام حسن است. ولادت آن جناب در مدینه روز جمعه سیم صفر سنه ٔ سبع و خمسین از هجرت پیغمبر اتفاق افتاده است و برخی از مورخین در غره رجب سال مذکور گفته اند. نامش محمد است و لقبش باقر (و لقب بذلک لتبقره ای توسعه فی العلم) و به قول کمال الدین محمدبن طلحه: شاکر و هادی نیز از جمله ٔ القاب آن جناب است و امام محمد باقر، مکنی به ابوجعفر بود. ابوجعفر در وقت شهادت جد خویش امام حسین رضی اﷲ عنه سه ساله بود و در زمان وفات پدر خود امام زین العابدین سی و هشت ساله در سنه ٔ اربع عشر و مائه فوت شد و بدین روایت که اصح اقوال است مدت عمرش پنجاه و هفت سال و زمان امامتش نوزده سال بوده است. و در تاریخ گزیده آمده است که به روایت علمای شیعه هشام بن عبدالملک بن مروان آن امام را زهر داد. مدفن همایونش به اتفاق علماء ملت گورستان بقیع است نزدیک به مرقد امام زین العابدین سلام اﷲعلیهما الی یوم الدین. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 68).
هادی. (اِخ) (میرزا محمد...) ملقب به شرر و بسیار قلندرمشرب بوده و در فن طبابت حذاقت تمام داشته و به هند رفته. این شعر از اوست:
شیشه ٔ ناموس جمعی را که دارم در بغل
بایدم بود از ملامتهای ایشان سنگسار.
(آتشکده ٔ آذر چ زوار ص 293).
هادی. (اِخ) محمدبن علی بن احمد سودی است. رجوع به محمدبن علی بن احمد سودی شود.
هادی. (اِخ) کیایی علوی در گیلان دعوی امامت کرد و در بیست و سیم رجب سنه ٔ تسعین و اربعمائه ٔ به دست ابراهیم بن محمد مقتول شد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 169).
هادی. (اِخ) (حاجی ملا...) سبزواری که در شعر «اسرار» تخلص یافت. به سال 1212 هَ. ق. متولد شد. مدت عمرش 78 (حکیم) سال و به سال 1289 هَ. ق. چشم از جهان فروبست. «غریب » ماده تاریخ تولد اوست. در سن هفت یا هشت سالگی در سبزوار شروع به فراگرفتن صرف و نحو کرد. دراین هنگام پدرش که از سفر بیت اﷲ برمیگشت در شیراز درگذشت وی تا سن ده سالگی در سبزوار بود، سپس با حاج ملاحسین سبزواری که سالها در مشهد مشغول تحصیل بود و پدرش با پدر حاج شیخ هادی جمعالمال بود به مشهد رفت. حاج ملا حسین مردی منزوی بود و به ریاضت سر میکرد و چون حاج شیخ هادی با ملاحسین در مشهد به یک حجره بود از او پیروی کرد و سالی چند به ریاضت پرداخت و در علوم عربی و فقه و اصول نزد او درس خواند. و حاج ملاحسین با اینکه خود کلام و حکمت دیده بود و از طرفی شوق و استعداد نیز در حاجی میدید از منطق و ریاضی بجز اندکی با وی نگفت. در اینجا آتش حکمت در دل حاج ملاهادی زبانه کشید و چون از علوم نقلی و دینی حظی بسزا یافت، ترک اموال و املاک گفت و به اصفهان عزیمت کرد. و نزدیک هشت سال در اصفهان بماند و اغلب اوقات را صرف تحصیل حکمت اشراق کرد. پنج سال در نزد آخوند ملا اسماعیل (اصفهانی) حکمت دید و در اوایل ورود به اصفهان در نزد آقا محمدعلی مشهور به نجفی هر روز یک ساعت فقه می خواند. چون به خراسان بازگشت، پنج سال در مشهد به تدریس حکمت و اندکی فقه و تفسیر پرداخت، زیرا در آن روزگار علما را اقبال به فقه و تفسیر بیشتر بود و از حکمت روگردان بودند. هر حکیم متألَّه و عارف متصوف و مرتاض متشرع که در عصر ماهست انتسابش به اوست. حاج ملا هادی سبزواری بزرگترین حوزه ٔ بحث و تدریس حکمت اشراق و مشاء را در سبزوار تأسیس کرد. آوازه ٔ وی در سراسر ایران و در بعضی از کشورهای اسلامی، مانند عراق، افغانستان و هند پیچید ومشتاقان حکمت اسلامی از هر سو به سبزوار می شتافتند تا عقاید و آراء حکیمان ایران و یونان و اسلام را از آخرین حکیم اسلامی بشنوند. صنیعالدوله در کتاب «مطلعالشمس » تفصیل زندگانی شخصی حاجی را مستقیماً از زبان پسران حاجی و عیال وی که در وراء پرده نشسته بوده آورده و در ضمن آن چنین گوید: در روز بیست و هشتم ذیحجه ٔ هزار و دویست و هشتاد و نه، سه ساعت به غروب مانده مرغ روحش از قفس تن به آشیان قدس پرید. ملا محمدکاظم پسر آخوند ملا محمدرضای سبزواری متخلص به «سر» که ازشاگردان حاجی بود. در تاریخ فوت آن بزرگوار گوید:
اسرار چو از جهان بدرشد
از فرش به عرش ناله برشد
تاریخ وفاتش ار بپرسند
گویم «که نمرد، زنده تر شد» (1289).
جسد آن بزرگوار را در بیرون دروازه ٔ سبزوار که معروف به دروازه ٔ نیشابور و بر سر راه زوار است به خاک سپردند و پس از چندی میرزا یوسف بن میرزا حسن مستوفی الممالک که در این اواخر در دولت علیه منصب صدارت عظمی یافت تکیه و بقعه ای برای آن مرحوم بنا کرد. طول تکیه صد و ده قدم و عرض آن پنجاه وپنج قدم است... (از دیوان حاج ملا هادی سبزواری چ سیدمحمدرضا دائی جواد از انتشارات کتابفروشی ثقفی اصفهان از مطلع الشمس ج 3 صص 195-203).
فلسفه ٔ اسرار: مدرسی چهاردهی در رساله ای که در باب زندگانی و فلسفه حاج ملاهادی سبزواری نوشته چنین آورده است: حاج ملاهادی در فلسفه مکتب مستقلی ندارد. وی بیشتر در پیرامون سخنان ملاصدرای شیرازی بخصوص در شواهدالربوبیه و کتاب اسفار اربعه مطالعه میکرد و بسیاری از مباحث منظومه و شرح منظومه ٔ خود را در امور عامه غالباً از کتاب «شوارق » ملا عبدالرزاق لاهیجی و در سایر مباحث اغلب ازاسفار و شرح اشارات و شرح حکمه الاشراق و بعضی از کتب میرداماد مانند «قبسات » فراهم آورده است. درباره ٔ امور عامه، از قبیل مباحث وجود و ماهیت در مواردی که شوارق با سلیقه و مسلک وی سازگار نبوده به گفتار ملاصدرا توجه کرده است. منظومه ٔ سبزواری که مهمترین تألیف وی میباشد از نظر بلاغت و نظم عربی ارزشی چندان ندارد، ولی از نظر اشتمال بر مباحث فلسفی میتوان گفت جامعترین کتابی است که یک دوره منطق و فلسفه را در نهایت اختصار در بر دارد. شرح منظومه در فلسفه همانندکفایهالاصول در اصول فقه و شرح تجرید در کلام میباشد.در شرح منظومه گاهی به نظر میرسد که سبزواری با صدرالدین شیرازی مخالفت کرده ولی چنین نیست. در شعر و شاعری هم دستی داشته و اسرار تخلص میکرده. از شیفتگان غزلهای پرشور خواجه ٔ شیرازی بوده و وی را به پیشوایی خویش برگزیده است:
هزاران آفرین بر جان حافظ
همه غرقیم در احسان حافظ...
پیمبر نیست لیکن نسخ کرده
اساطیر همه، دیوان حافظ...
ببند «اسرار» لب را چون ندارد
سخن پایانی اندر شأن حافظ.
(دیوان اسرار چ کتابفروشی ثقفی ص 75).
از انواع مختلف شعر غزل را پسندیده و بدان پرداخته است. از نظر لفظ و معنی غزلهای وی اغلب تقلید ناسازی از غزلهای خواجه است:
ما ز میخانه ٔ عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
کای شه کشور حسن و ملک ملک وجود
منتظر بر سر راهند غلامانی چند
عشق صلح کل و باقی همه جنگ است و جدل
عاشقان جمع و فرق جمع پریشانی چند
سخن عشق یکی بود، ولی آوردند
این سخنها به میان زمره ٔ نادانی چند
آنکه جوید حرمش، گو بسر کوی دل آی
نیست حاجت که کند قطع بیابانی چند
نه در اختر حرکت بود، نه در قطب سکون
گر نبودی به زمین خاک نشینانی چند.
(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی ص 60).
باز یار بی وفای ما سر یاریش نیست
ذره ای آن ماه مهرآسا وفاداریش نیست
بخت من در خواب گویا روی زیبای تو دید
زآنکه عمری شد که در خواب است و بیداریش نیست
مُرد آیا در قفس یا با خیالت خو گرفت
مرغ دل کو مدتی شد ناله وزاریش نیست...
ترسم از بس چشم من خون از مژه جاری کند
مردمان گویند یارت بیمی از یاریش نیست.
(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی صص 38-39).
دمی نه کآرزوی مرگ بر زبانم نیست
چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست
به زیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم
هوای بال فشانی به بوستانم نیست
خوشم که نیست مرا روزن از قفس سوی باغ
که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست
میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش
شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست
به گوشه ٔ قفسش خو گرفته ام چندان
که گر رها کندم ذوق آشیانم نیست
دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد
چه غم به ساحت قرب تو گر بیانم نیست.
(دیوان اسرار چ سیدمحمد کمالی صص 28-29).
تألیفات سبزواری به قرار زیر است: 1- لئالی: منظومه در منطق. 2- غرر الفرائد: منظومه در حکمت. 3- حاشیه بر اسفار اربعه ٔ ملاصداری شیرازی.4- حاشیه بر مبداء و معاد ملاصدرای شیرازی. 5- حاشیه بر کتاب شواهد الربوبیه ٔ ملاصدرای شیرازی. 6- اسرارالحکم. دو جزو در یک مجلد که مکرر چاپ شده است. این کتاب چنانکه مؤلف در مقدمه ٔ آن ذکر کرده در مبداء و معاد و مشتمل بر اسرار توحید و عبادات به زبان فارسی است. 8- شرح مثنوی. 9- شرح دعای جوشن کبیر. 10- شرح دعای صباح، به عربی. 11- دیوان اسرار. 12- حاشیه بر شرح سیوطی و بر الفیه ابن مالک (چاپ نشده است). 13- حاشیه بر شرح تجرید محقق لاهیجی در کلام (چاپ نشده است). 14- راح قراح، در علم بدیع (چاپ نشده است). 15-رحیق، در علم بدیع (چاپ نشده است). 16- سؤال و جواب، مشتمل است بر مطالب مشکلی از اخبار و آیات و رموزو قواعد حکمی و عبارات مشکل فلاسفه که بعضی به فارسی و برخی به عربی به نظم و نثر است و این پرسشها از طرف شاگردان شیخ و دیگران طرح شده است و پاسخ آنها ازحکیم است (چاپ نشده است). 17- رساله ای در محاکمات میان ملا محسن فیض و مؤلف رساله ٔ علم، و شارح آن رساله شیخ احمد احسایی که درباره ٔ چگونگی علم پروردگار است. (دیوان اسرار چ سیدمحمدرضا دائی جواد چ کتابفروشی ثقفی صص 136-138). برای اطلاع بیشتر رجوع به ریاض العارفین ص 241 و الذریعهج 2 ص 44 و ج 9 ص 72 و نزهه الارواح ج 2 ص 164 و زندگانی و فلسفه ٔ حاج ملاهادی سبزواری به قلم مرتضی مدرسی و دیوان حاج ملاهادی چ کتابفروشی ثقفی اصفهان شود.
هادی. (اِخ) ابن هانی از فرمانروایان مازندران بود که در زمان خلافت هارون الرشید از سال 137 تا 138 حکمرانی داشت. (سفرنامه ٔ استرآباد رابینو به انگلیسی ص 137، به فارسی ص 182).
هادی. (اِخ) ابن الخیر یمانی. شخصیت افسانه ای و اشاره ای است که شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی سهروردی در قصه ٔ الغربه الغربیه به کار برده و مراد از «هادی »فیض اول است و از «خیر» عقل کلی اراده کرده که واسطه ٔ هدایت و خیر ایشانند. (گنجینه ٔ نوشته های ایرانی، مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق چ هانری کربن ص 276).
هادی. (اِخ) (محمد...) نقاش: مجلسهای نقاشی او در ضمن مرقع6 برگی به شماره ٔ 72 در فهرست نمونه ٔ خطوط خوش کتابخانه ٔ سلطنتی تألیف مهدی بیانی ص 156 یاد شده است.
هادی. (اِخ) (الَ...) (... الی الحق) یحیی بن الحسین بن القاسم الحسنی العلوی الرسی. پیشوای فرقه ٔ زیدیه که در سال 220 هَ. ق. / 835 م. در صنعاء متولد شد. وی فقیه بزرگ مذهب زیدیه شد و چندین کتاب تألیف کرد. در سال 283 هَ. ق. در زمان خلافت معتضد عباسی قیام کرد و فرمانروای سرزمین مابین صنعاء و صعده شد. پیروان او در این نواحی پراکنده شدند و جنگهایی بین او و عمال بنی عباس روی داد. در سال 288 هَ. ق. صنعاء را گرفت و دامنه ٔ متصرفاتش وسعت یافت. در مکه هفت سال به نام وی خطبه خواندند وبه نام وی سکه زده شد. بیشتر فرمانروایان یمن بعد از وی از پیشوایان زیدیه و از تخمه ٔ وی میباشند. وفاتش در سال 298 هَ. ق. واقع شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1146). و ابن الندیم آرد: وی از فقهای زیدیه بود. او راست: کتاب الصلاه و کتاب جامع الفقه. (از الفهرست).
هادی. (اِخ) لقب موسی بن محمد المهدی است. موسی بن مهدی بن منصوربن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس، مکنی به ابومحمد. چهارمین خلیفه است و هفتم از عباس. هادی که ابومحمد کنیت داشت پدر وی مهدی و مادر وی خیزران بود. در زمان فوت مهدی در گرگان بود و هارون در حضرت با وی بیعت کرد و بیعت نامه به هادی فرستاد. هادی با شتاب تمام به بغداد شتافته و بر مسند خلافت نشست. (تاریخ گزیده ص 300). وی بر ظلم و خونریزی حرصی تمام داشت و در زمان فرمانفرمایی خود هیچ مجرمی را لحظه ای زنده نگذاشت، هرگاه که هادی سوار میشد پیاده ها با شمشیرهای برهنه و عمودها و کمانها پیش پیش میرفتند و پیش از وی حکام را این رسم نبود، و ظهور حسین بن علی بن حسن بن امام حسن در مدینه و شهادت آن جناب در ایام خلافت او به وقوع پیوست و نیز قتل عبداﷲبن مقفع و اتباع وی نیز در زمان او واقع شد. وفاتش در شانزدهم ربیعالاول سنه ٔ سبعین و مائه به قریه عیسی آباد اتفاق افتاد و برادرش هارون الرشید بر وی نماز گذارده جسدش را در خاک نهاد. در تاریخ حافظ ابرو مسطور است که از هادی هفت پسر و یک دختر ماند بدین قرار جعفر، عباس، عبداﷲ، اسحاق، اسماعیل، سلیمان، موسی و ام عباس. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 128). نهضتی که بوسیله ٔ ایرانیان در زمان منصور ایجاد شده بود تا زمان وی همچنان ادامه داشت. وی مردی بیداردل و کریم و زیرک و غیور بود. عبداﷲ مالک خزاعی صاحب شرط هادی گفت: مهدی دایم مرا میفرمود که ندیمان و مغنیان هادی را برنجان و بزن و حبس کن. من خلاف نمی توانستم و هادی پیش من به شفاعت فرستادی و تخفیفی طلبیدی و من البته شفاعت او نشنیدمی. چون خلافت به هادی رسید من به هلاک متیقن شدم، روزی مرا بخواند. چون به خدمتش رفتم او را دیدم بر کرسی نشسته و نطع انداخته و شمشیر پیش نهاده. من سلام کردم، گفت: لا اهلاً و لا سهلاً. یاد داری که فلان روز جهت کار فلان فرستادم و التفات نکردی و روز دیگر از بهر کار فلان هم التفات ننمودی و همچنین چند گناه بر من شمرد. من گفتم: آیا امیرالمؤمنین اجازت خواهد فرمود بنده را در اقامه ٔ حجت و عذر؟ گفت: بلی. گفتم: یا امیرالمؤمنین ! تو را بخدای سوگند می دهم که اگر آن شغل که امیرالمؤمنین مهدی به بنده فرموده بودی و بعضی از فرزندان امیرالمؤمنین شفاعت کردندی و من قبول کردمی امیرالمؤمنین آن را بپسندیدی ؟ گفت: نه. گفتم: با خدمت پدرت همچنین بودم و اگر تو نیز قبول بندگی فرمایی با تو نیز همچنان باشم و صدق و اخلاصی بیش از آن ورزم. هادی را سخن من خوش آمد و شرف دستبوس یافتم و همان عمل بر من مقرر فرمود و مرا به خلعت و تشریف مخصوص گردانید و من شادان و کامران به خانه ٔ خود بازگشتم و شب با خویشتن در تفکر افتادم وگفتم خلیفه جوان است نبیذ میخورد. و این جماعت را که من آزرده ام همه ندیم و مغنی و کاتب و یاران اویند شاید که ناگاه فرصتی یابند و در خون من سعی کنند. دراین اندیشه نشسته بودم... ناگاه آواز اسبان شنیدم وغلبه ٔ عظیم. و روی به سرای من داشتند و در خانه به هیبت بکوفتند. هادی به نفس خویش در خانه ٔ من آمده بود. چون او را بدیدم روی بر زمین نهادم و دستش ببوسیدم. مرا گفت: یا اباعبداﷲ! من اندیشیدم که تو شاید باخویشتن گویی که خلیفه جوان است و اعدای من مقربان اویند و ممکن است که در مستی فرصتی یابند و رای او رابا من بگردانند. من عمداً به خانه ٔ تو آمدم تا تو را از کینه ایمن گردانم و مقرر کنم که در دل من هیچ کینه نمانده است و سخن دشمنان تو به هیچ حال و حیلت نخواهم شنید، و تو باید که بر این قول اعتماد کنی و فارغ باشی. گویند مادر هادی و هارون بر ملک مسلط شده بود به سبب آنکه زن خلیفه بود و مادر دو خلیفه، در ایام مهدی هم تسلط داشت.
هادی. (اِخ) (میرزا...) از سادات حسینی اصفهان و خلف میرزا شاه تقی شیخ الاسلامی میباشد. او راست:
بس گرفته ست دلم خانه ٔ صیاد خراب
کاش روی قفسم جانب صحرا میکرد.
(آتشکده ٔآذر چ کتابفروشی زوار ص 212).
هادی. (اِخ) از القاب امام علی النقی (ع) امام دهم است. تولدش به روایت اکثر اهل خبر در نیمه های ماه رجب در سنه ٔ اربع عشر و مأتین به مدینه اتفاق افتاد و به قولی به سال اثناعشر ومأتین. مادرش ام ولد بود مسماه بسمانه (و یقال ان امه ام الفضل بنت المأمون) و آن جناب در اسم و کنیت با علی المرتضی و علی الرضا یکی بود و بنابراین او راابوالحسن ثالث گویند و القاب شریفش نقی و هادی و عسکری و ناصح و متوکل و فتاح و مرتضی است و در اعلام الوری مسطور است که عالم و طبیب و فقیه و امین نیز از جمله ٔ القاب آن جناب است و امام ابوالحسن علی الهادی در وقت وفات پدر شش ساله بود و متوکل خلیفه در زمان ایالت خویش یحیی بن هرثمهبن اعین را به مدینه فرستاد تا آن جانب را به سرمن رای که اکنون به سامره مشهور است آورد و هادی بعد از آنکه مدت ده سال و چند ماه آنجا مقیم بود در ماه جمادی الاَّخر یا رجب سنه ٔ اربع و خمسین و مأتین درگذشت و در سرایی که به سامره داشت مدفون شد به روایت علماء شیعه المعتز خلیفه آن جناب را زهر داد و اهل سنت گویند که فوتش به مقتضای اجل طبیعی اتفاق افتاد. مدت عمرش به روایت اصح چهل سال و زمان امامتش سی و سه سال و چند ماه و العلم عنداﷲ. و رجوع به علی النقی شود. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 95).
هادی. (اِخ) نام رسول خدا محمدبن عبداﷲ. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 101). از القاب حضرت محمد (ص). رجوع به محمد (ص) شود.
هادی. (اِخ) از نامهای خداوند عز و جل.
هادی. (اِخ) نام یکی از طبقات چهارگانه که بواسطه ٔ پستی نژاد مشهورند و به ترتیب عبارتند از: «هادی »، «دوم »، «چندال » و «بدهتو». و آنان به کارهائی از قبیل پاکیزه کردن قراء و دیگر کارهای پست اشتغال می ورزند و به زعم هندوان این طبقات به پدری به نام «شودر» و مادری به نام «برهمن » منسوبند و به زنا متولد شده اند. و هادی بواسطه ٔ دوری از پستی ها از دیگر طبقات پسندیده تر است، چنانکه بدهتو بدترین آنان است چه به خوردن مردار اکتفا نکند و به گوشت سگ پردازد... هر یک از طبقات چهارگانه صف واحدی تشکیل میدهد و هرگاه جمعی از دو طبقه ٔ مختلف در مجلسی فراهم آید بوسیله ٔ پرده ای از هم جدا گردند ویا با خطی بین آنها جدایی افتد که هر یک از دیگری مشخص و ممتاز گردد. (از تحقیق ماللهند بیرونی ص 49).
هادی. [] (ع ص) (از «هَ دء») در عربی آرام گیرنده. (از برهان). هادی.یقال: هدأت اصواتهم و صوته هادی. (اقرب الموارد).
هادی. (ع ص، اِ) راهنما. راهنماینده. (برهان) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راهنمای. (دهار). مرشد. هدایت کننده. ج، هادون، هادین، هداه. (اقرب الموارد): بعثه سراجاً منیراً و مبشراً و نذیراً و هادیاً و مهدیاً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 2). || (اصطلاح فیزیک) رسانا. در اصطلاح فیزیک، جسمی که الکتریسته یا حرارت در آن به خوبی منتشر شود. فلزات به طور کلی هادی هستند و غیر فلزات معمولاً هادی نیستند و یا عایق میباشند. سیم مسی را هادی یا رسانای الکتریسته گوییم، در صورتی که نخ ابریشم یا نوار لاستیکی الکتریسته را منتقل نمی کنند. نخ ابریشم و نوار لاستیک را جسم عایق یا نارسانا می نامیم. اجسام عایق را «دی الکتریک » نیز می نامند. از این رومیتوان اجسام را به دو دسته تقسیم کرد: 1- اجسام هادی (رساناها)، اجسامی هستند که میگذارند بار الکتریکی از آنها عبور کند. 2- اجسام غیرهادی (نارساناها)، اجسامی هستند که نمی گذارند الکتریسته از آنها عبور کند. گازها و پاره ای از مایعات در شرایط خاصی ممکن است هادی شوند. ولی هادی شدن فلزات بدینگونه است که اتم های اغلب آنها به آسانی یک یا چند الکترون از مدار خارجی خود را از دست میدهند از این رو در داخل یک جسم هادی فلزی مانند مس از هر اتمی یک یا چند الکترون جدا میشود این الکترونها که به الکترونهای آزاد موسومند میتوانند به آزادی در فلز حرکت کنند و همین آزادی حرکت الکترونهاست که باعث انتقال الکتریسته میشود. در یک جسم عایق الکترون آزاد وجود ندارد و یا عده ٔ الکترونهای آزاد آن خیلی کم و محدود است و در نتیجه ٔ این اجسام نمی توانند وسیله ٔ انتقال الکتریسته باشند.پیدایش بار الکتریکی در نتیجه ٔ اصطکاک منحصر به اجسام عایق نیست. هر نوع جسم غیرمشابهی که بهم مالیده شود الکتریسته ظاهر میشود منتها باید توجه داشت که اگر جسم مورد استفاده هادی باشد هنگامی که آن را در دست میگیریم و به جسم دیگر می مالیم بارهایی که ظاهر می شود روی جسم مذکور نمی ماند و بلافاصله منتقل می گردد وداخل دست ما می شود. در حالی که اگر جسم مورد استفاده عایق باشد بارهائی که در محل اصطکاک ظاهر میشود روی آن می ماند، پس اگر بخواهیم یک جسم هادی را با اصطکاک الکتریزه کنیم نخست باید آن را روی یک پایه ٔ عایق از قبیل شیشه نصب کنیم. (فیزیک عمومی الکتریسته ج 1الکترواستاتیک و الکتروسینستیک تألیف روشن صص 27-29). || متقدم. (اقرب الموارد). پیشوا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). پیشرو. || پیکان تیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: اصابه هادی السهم، ای نصله. (اقرب الموارد). || گردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، هَواد. یقال: انتصب هادی الفلق. (اقرب الموارد). || مقدم گردن. (ناظم الاطباء). || اسد. (از اقرب الموارد). شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || گاوی که در مرکز خرمن بندند تا گاوان دیگر در وقت خرمن کوبی گرد آن گردند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گاوی که وقت خرمن کوبی او را در مرکز خرمن بندند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، هوادی. (ناظم الاطباء). || اول از گله ٔ شتران پیش رو که نمایان شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اول از شب. (منتهی الارب) (آنندراج). اول شب. (ناظم الاطباء). || در تداول حکمت اشراق «فیض اول ». رجوع به گنجینه ٔ نوشته های ایرانی، مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق چ هانری کربن ص 276 شود.
هادی. (اِ) نام سنگی است. گویند هرکه آن سنگ را با خود دارد سگ به او فریاد نکند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || سنگی بود به رنگ طحال... چون با زاج منقی خلط کرده بر زیبق نهند آن را عقد کند. (نزههالقلوب). || اسم تریاق فاروق است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفه). هو التریاق الکبیر. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 343). و حکیم مؤمن در فصل تریاقات آرد:تریاق کبیر و او را تریاق فاروق و تریاق اکبر و تریاق هادی نامند. (از نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). و داود ضریر انطاکی ذیل تریاق آرد: بر هرچه دارای خاصیت پادزهری و نفع عظیم سریع باشد اطلاق شود و هم اکنون بر هادی، یعنی تریاق اکبری که اندرومافس قدیم آن را ترکیب کرد اطلاق گردد. و رجوع به تریاق، تریاق کبیر وتریاق اکبر شود. || اسمی است مردان را.
- امثال:
هادی ! اسمت را به ما نهادی ! از چه عیب و رسوایی خود را به من نسبت کنی. (امثال و حکم ج 4 ص 1899).
هادی. (اِخ) سیدیحیی. ولد حسین بن قاسم بن ابراهیم طباطباست. وی در سنه ٔ ثمان و تسعین و مأتین متولد شد و هادی لقب یافت در علم و زهد درجه ٔ کمال یافت و امام و مقتدای طایفه ٔ زیدیه شد. در تحفه الملکیه مسطور است که قوت و شجاعت سیدیحیی به مرتبه ای بود که نقش تنکه را به مجرد مس انامل محو مینمود و در یکی از جنگها شخصی را به یک ضربت دو نیم ساخت و دیگری را به سر نیزه ازخانه ٔ زین برگرفت و بینداخت و او را در فقه کتابی است به نام «احکام » و اکثر احکام آن نسخه موافق است به مذهب امام ابوحنیفه. و نیز در تحفه الملکیه آمده است که در سنه ٔ ثمانین و مأتین سیدیحیی در یمن خروج کرده بعضی از بلدان آن مملکت را مسخر کرد و مدت هیجده سال حکومت کرد و از آنجمله هفت سال در مکه خطبه به نام وی خواندند. (تاریخ حبیب السیر ج 2 صص 289-290).
هدایت کننده، جمع هداه، رسانه، هر جسمی که جریان الکتریسیته یا حرارت را از خود عبور دهد. [خوانش: [ع.] (اِ فا.)]
هدایتکننده، راهراستنماینده، رهنما،
پیشوا،
* هادی الکتریسیته: اجسامی که الکتریسیته را منتشر و هدایت میکنند، مانند فلزات، بدن انسان، حیوان، و آب،
راهنما، هدایت کننده
رهنما
رسانا
رهنما
پیر، دلیل، راهبر، راهنما، رهبر، مرشد، معلم، رسانا،
(متضاد) عایق
راهنما، هدایت کننده، مرشد
هادِی، هدایت کننده، راهنما (جمع: هُداه، هارُون)، متقدم، جلو، پیکان، عصا، گردن، (جمع: هَوادِی)،