معنی هامه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر. [خوانش: (مِ یا مَ) [ع. هامه] (اِ.)]
(مَّ) [ع. هامه] (اِ.) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد. ج. هوام.
سر، سر هرچیز،
سر انسان،
رئیس و مهتر قوم،
گروه مردم،
(زیستشناسی) اسب،
(زیستشناسی) جغد،
حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرقسر، کاسهسر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ (اسم) سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی. -5 پیشانی، فرق سر تارک: ((رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم. )) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم. -9 اسب فرس، جغد بوم. (اسم) هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده. -3 هرحشره کشنده مطلقا: ((این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام. )) (خاقانی) جمع: هوام.