معنی هجی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هجی. [هََ ج ْی ْ] (ع مص) آشکارا و گشاده گردیدن. || در مغاک فرورفتن چشم شتر. (منتهی الارب). رجوع به هجوم شود.
هجی. [هَِ] (ع اِمص) ممال هجا. (یادداشت به خط مؤلف). هجو و بدگوئی:
شاعران را خه و احسنت، مدیح
رودکی را خه و احسنت هجی است.
شهید بلخی.
گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی.
منوچهری.
نکنم خواجه را به شعر هجی
لیک برخوانم آیتی ز نبی.
انوری.
چه مایه شعر که در مدح منتشر گردد
کریم را به مدیح و لئیم را به هجی.
ادیب صابر.
چون سخن گوید او ز بهر صلاح
که کند گوش سوی هزل وهجی.
ابوالفرج رونی.
گر در این مکتب ندانی تو هجی
همچو احمد پری از نور حجی.
مولوی.
رجوع به هجا و هجو شود.
هجی. [هَِ جی / هَِ ج ْ جی] (از ع، اِمص) تهجی. (ناظم الاطباء). رجوع به هجی کردن شود.
هجی. [] (اِخ) از دهات نور مازندران بوده است. رجوع به مازندران و استرآباد ص 150 از ترجمه ٔ فارسی شود.
هجو، بدگویی: شاعران را خه و احسنت مدیح / رودکی را خه و احسنت هجیست (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۲۸)،
تقطیع لفظ و بیان کردن حروف آن با حرکات،
بخش کردن کلمات
تقطیع حروف
آشکارا و گشاده گردیدن