معنی هرآینه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هرآینه. [هََ ی ِ ن َ / ن ِ] (ق مرکب) مرحوم بهار جزء دوم کلمه را با «آذین » یکی میداند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و علی کل حال. (برهان). در هر صورت. در هر حال. در همه ٔ احوال. (یادداشت به خط مؤلف). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و به هروجه و در هرحال و البته و حتماً و همیشه و هرزمان. (ناظم الاطباء):
آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او
روشن کند دلت چو ببینی هرآینه.
بهرامی سرخسی.
همی سر آرد بار آن سنان و نیزه ٔ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
هرآینه شود از رنگ مرغزار تهی
چو روی کرد سوی مرغزار شیر ژیان.
فرخی.
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تربه بر ما هرآینه.
عسجدی.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد به تو هرآینه بد.
عنصری.
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه به دل او رسد نخست زیان.
عنصری.
رحلت کند هرآینه حاصل مراد مرد
آتش کند هرآینه صافی عیار زر.
امیرمعزی.
هرآینه چون به درگاه رسند حال بازنمایند. (تاریخ بیهقی). و هرآینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگر خویشتن در آن افکند نشانه ٔ تیر ملامت شود. (کلیله و دمنه). هرآینه درسر این استبداد شوی. (کلیله و دمنه).
قبله مساز ز آینه هر چند مر ترا
صورت هر آینه بنماید، هرآینه.
خاقانی.
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند به لطف نگاه.
سعدی.
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد.
سعدی.
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است.
سعدی.
|| (ص) ظاهر و روشن. || واجب. (برهان). به این معنی برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ معین

(هَ نِ) [په.] (ق.) ناچار، لابد، قطعاً.

فرهنگ عمید

یقیناً، حتماً،
(حرف) هرگاه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بلاشک، حتماً، قطعاً

فرهنگ فارسی هوشیار

در همه احوال، در هر صورت

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر