معنی هفت خلیفه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هفت خلیفه. [هََ خ َ ف َ / ف ِ] (اِ مرکب) کنایت از خلفای روح است که هفت عضو باطنی باشد، و آن معده و جگر و شُش و دل و زَهره و سپرز و گرده است. (برهان):
فهرست جمال هفت پرگار
وز هفت خلیفه جامگی دار.
نظامی.
هفت خلیفه به یکی خانه در
هفت حکایت به یک افسانه در.
نظامی.
|| کنایه از روح حیوانی و عقل و باصره و سامعه و ذائقه و شامه و لامسه هم هست. || کنایه از هفت اندام و هفت طور اندام. || هفت طور دل باشد که اول آن صدر، دوم قلب، سوم شغاف، چهارم و پنجم حبهالقلوب، ششم و هفتم مهجهالقلوب است. || هفت عضو ظاهر را نیز گفته اند که سجده گاه اند یعنی در وقت سجود باید که بر زمین گذاشته شود، و آن پیشانی و دوکف دست و دو زانو و دو سر انگشتان شصت پا باشد. || سبعه ٔ منحوسه را هم گفته اند که عطیط، عریم، سرموش، کلاب، ذوذؤابه، لحیان و کید باشد. (برهان).

فرهنگ فارسی هوشیار

هفت کار گزار گواژ هفت گنج بنگرید به ((هفت خزینه))، هفت اندام بنگرید به ((هفت اعضا ء))، هفت سایشگاه که در نماز بر زمین می سایند: پیشانی دو هبک (هبک کف دست) دو شست پای دو زانو، هفت دریابنده روان جانوری خرد بینایی شنوایی چشایی بویایی بساوایی (اسم) یاخلفای روح که هفت خط عضو باطن (دل شش جگر زهره گرده سپرز معده)، روح حیوانی وعقل وحواس خمسه، هفت اندام. -4 هفت طور دل (اول صدر دوم قلب سوم شفاف چهارم وپنجم حبه القلوب شم وهفتم مهجه القلوب)، هفت عضو ظاهرکه دروقت سجودباید بزمین گذاشته شود (پیشانی دوکف دست دو زانو دوسرانگشت شصت پا) -6 سبعه منحوسه (غطیط عریم سرموش کلاب ذوذوابه لحیان کید) .

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر