معنی هلالی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

هلالی. [هَِ] (ص نسبی) منسوب به هلال. || به شکل هلال. کمانی. خمیده:
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.
خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.
نظامی.
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.
نظامی.
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.
نظامی.
نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی.
سعدی.
رجوع به هلال شود.

هلالی. [هَِ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).

هلالی. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که 164 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

هلالی. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش بجستان شهرستان گناباد که 29 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

هلالی. [هَِ] (اِخ) مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست:
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.
(از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه ٔ فارسی).
وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است.

هلالی. [هَِ] (اِخ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت. در جوانی به هرات رفت. به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت امیر از او بیتی خواست و سپس از تخلص او پرسید، گفت: هلالی. امیرگفت «نه ! بدری ». از آن پس هلالی گاه در عراق و گاه در خراسان میزیست و آخرالامر به دست عبداﷲخان اوزبک به جرم تشیع شهادت یافت. لیلی و مجنون و صفات العاشقین و شاه و درویش از مثنویات اوست. (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 2 ص 55). از مردم ترک است و حافظه اش خوب است، طبعش نیز برابر حافظه ٔ اوست... از لیلی و مجنون او این دو بیت در تعریف لیلی است:
پاکیزه تنی چو نقره ٔ خام
نازک بدنی چو مغز بادام
چشمش زاغی نشسته در باغ
ابروی سیاه او پر زاغ.
(از مجالس النفائس میرعلیشیر ترجمه ٔ فارسی ص 68 و 69). این غزل از اوست:
من و بیداری شبها و شب تا روز یاربها
نبیند هیچ کس در خواب یارب این چنین شبها
سیه روزان هجران را چه حاصل بی تو از خوبان
که روز تیره را خورشید می باید نه کوکبها
معلم گوئیا امروز درس عشق میگوید
که در فریاد می بینیم طفلان را به مکتبها.
(از مجمعالفصحا ج 2 ص 55).

گویش مازندرانی

گام برداشتن اولیه ی کودک، تاب خوردن، زبان غیرقابل درک، الاکلنگ...

فرهنگ فارسی هوشیار

نو ماهی (صفت) منسوب به هلال:‎ بشکل هلال، (اسم) نوعی ازتیرکه دسته آن بشکل هلال است، قطعه ایست از دایره. -4 هلالی: هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند. کمانی خمیده، هلال شکل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر