معنی هلاک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
هلاک. [هََ] (ع مص) مردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || نیست شدن. (منتهی الارب). || آزمند گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گم شدن. || افتادن. || (اِمص) نیستی. (منتهی الارب). مرگ. دمار. آذرنگ. (یادداشت مؤلف):
دشمن خواجه به بال و پر مغرور مباد
که هلاک واجل مورچه بال و پر اوست.
فرخی.
هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند
غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند.
مسعودسعد.
بر وفات تو روز و شب نالم
از هلاک تو سال و مه مویم.
مسعودسعد.
دو مرد در چاهی افتند، یکی بینا و یکی نابینا، اگرچه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذرنابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبول باشد. (کلیله و دمنه). سبب بقاء تو و موجب هلاک مار باشد. (کلیله ودمنه).
باز ار به دهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان.
خاقانی.
ای دل ای دل هلاک تن گردی
بس کن ای دل که کار من کردی.
خاقانی.
کنون دل انده دل میخورد زآنک
هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت.
خاقانی.
وقت است کز برای هلاک مخالفان
افلاک را کنی به سیاست معلمی.
خاقانی.
- در هلاک کسی سعی کردن، سبب کشتن او شدن و اورا در ورطه ٔ هلاک افکندن: چگونه در هلاک گاو سعی کنی ؟ (کلیله و دمنه).
- در هلاک کسی کوشیدن، در هلاک او سعی کردن: نزدیکان او در هلاک من کوشند. (کلیله و دمنه).
ترکیب های دیگر:
- هلاک آمدن. هلاک آوردن. هلاک شدن. هلاک کردن. هلاک گردیدن. هلاک گشتن. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
هلاک. [هَُ ل ْ لا] (ع ص، اِ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان. || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
(هَ) [ع.] (اِمص.) نیستی، فنا.
نیست شدن،
مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار،
[مجاز] بسیارمشتاق و آرزومند،
تلف
دمار
زوال، فنا، نابودی، قتل، مرگ، موت، هلاکت، معدوم، نابود، نیست
خسته، مرگ و نابودی
مرگ نیستی نابودی سیز -1 (مصدر نیست شدن مردن درگذشتن، (اسم) نیستی مرگ: ((هزاردشمنم ارمیکنندقصدهلاک گرم تو دوستی ازدشمنان ندارم باک. )) (حافظ) یابه هلاک انجامیدن. نابودشدن هلاک شدن: ((ودلیل برین جانور که اگرغذا نیابد سست گرددوبهلاک انجامد. )) مردن، نیست شدن، گمشدن
هَلاک، غیراز معانی مصدری، مرگ، موت، فنا،
هَلاک، (هَلَکَ، یَهلَکُ و یَهلِکُ) حریص و بسیار علاقمند شدن به چیزی،