معنی همزاد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
همزاد. [هََ] (ص مرکب) هم سن. همسال. (برهان):
که پیوند شاه است و همزاد اوی
سواری است جنگاور و نامجوی.
فردوسی.
سه پیر بودند ندیمان وی و همزاد او. (تاریخ بیهقی).
مرا رامین نه خویش است و نه پیوند
نه هم گوهر نه همزاد و نه فرزند.
فخرالدین اسعد.
همزادبود آزر نمرودش
استاد بود یوسف نجارش.
خاقانی.
پس آنگه کردشان در پهلوی باد
که احسنت ای جهان پهلو دو همزاد.
نظامی.
به حکم آنکه گلگون سبک خیز
بدو بخشم ز همزادان شبدیز.
نظامی.
فرمود به دوستان همزاد
تا از پس او دوند چون باد.
نظامی.
|| توأم. دوقلو. کودکی که با کودک دیگراز یک مادر بزاید. (یادداشت مؤلف). || دوست. رفیق. (یادداشت مؤلف):
ملک همزاد تو آمد پس بناز
در تن این نازنین همزاد باش.
مسعودسعد.
همیشه تیغ تو بی نصرت و ظفر نبود
که هست تیغ تو با نصرت و ظفر همزاد.
مسعودسعد.
بار دل به ز صبر ننهادند
ظفر و صبر هر دو همزادند.
سنائی.
که ما هر دو به چین همزاد بودیم
دو شاگرد از یکی استاد بودیم.
نظامی.
کآشنایی مرا ز همزادان
برد مهمان که خاکش آبادان.
نظامی.
|| مشهور است که چون فرزندی متولد شد جنی هم با او به وجود می آید و با آن شخص همراه می باشد. آن جن را نیز همزاد میگویند. (برهان).
همزاد. [هََ] (ص مرکب) رفیقی که در زاد و راحله شریک باشد. (از برهان). گمان نمیرود که جزء دوم این ترکیب، زاد (واژه ٔ عربی به معنی توشه) باشد و مؤلف برهان با معنی دوم همزاد چنین تعبیری برای لفظ «زاد» کرده است.
هم سن و سال، به باور عوام موجودی که هم زمان با به دنیا آمدن شخص، در میان اجنه به دنیا می آید. [خوانش: (~.) (ص.)]
[عامیانه] موجودی نامرئی مانند جن که همراه با کسی در هنگام تولد زاده میشود،
همسن، همسال،
(زیستشناسی، پزشکی) دو بچه که در یک آن متولد شده باشند،
دوقلو
تواءمان، همسال، همسن